اشتباهات مصدق، نقش آیت الله بروجردی و کاشانی در ۲۸ مرداد
آوریل 28, 2012
اشتباهات مصدق، نقش آیت الله بروجردی و کاشانی در ۲۸ مرداد
(گفتوگوی خبرآنلاین با پسر نخستوزیر شاه)
***************************************************
مصاحبهای را که در زیر مییابید، مصاحبهای است که سایت خبرآنلاین با دکتر ایرج امینی انجام داده است. (منبع) در این مصاحبه دکتر امینی به مطالب مستند و دقیقی دربارهی اشتباهات مصدق و برخی عوامل مأثر در سقوط او مختصراً اشاره نموده است. البته، در مقدمهیِ این مصاحبه، طوری ادعا شده است که انگار دکتر امینی سخنانش را در مصاحبهاش با سایت رادیو فردا پس گرفته است. واقعیت این است که ایشان در این مصاحبه نیز همان سخنان را تأیید نموده است. تنها تلاش نموده تا آنها را با کلمات ملایمتری بیان کند تا باعث آزردگی برخی افراد (؟!) نشود.
مصاحبه سایت رادیو فردا با ایشان را میتوانید در اینجا بخوانید: ایرج امینی: ۲۸ مرداد را نمی توان کودتا دانست.
این مصاحبه را باهم میخوانیم.
***************************************************
هومان دوراندیش – «ایرج امینی فرزند دکتر علی امینی، نخستوزیر رژیم شاه، است. وی کارشناس ارشد علوم سیاسی است و در سالهای آخر حکومت شاه، سفیر ایران در تونس بود که البته با روی کار آمدن دولت ازهاری از سمت خود استعفا کرد. امینی تا کنون کتابهایی چون ”بر بال بحران“ (شرح زندگی سیاسی علی امینی) و ”ناپلئون و ایران“ را منتشر کرده است. ایرج امینی سال گذشته در مصاحبه با یکی از رسانههای خارج از کشور، کودتای ۲۸ مرداد را قیام مردم ایران علیه دکتر مصدق نامید. استدلال اصلی امینی در اثبات این مدعا این است که پس از انحلال مجلس توسط مصدق، محمدرضاشاه حق داشت که نخستوزیر را عزل کند. هم از این رو مصدق در سه روز پایانی حکومتش، قانوناً نخستوزیر ایران نبود. بنابراین، حادثه ۲۸ مرداد، قیام مردم علیه کسی بود که بهصورت غیرقانونی بر مسند نخستوزیری باقی مانده بود. اما امینی در این مصاحبه، اگر چه تأکید می کند که مصدقی نیست، اما سخنان پیشین خود را کاملاً تعدیل کرد و بابت اظهارنظر قاطعانهاش درباره غیرقانونی بودن دولت مصدق و کودتا نبودن واقعه ۲۸ مرداد، از مردم ایران عذرخواهی کرد. متن زیر بخشی از گفتوگویی مفصل با فرزند ۷۶ ساله آخرین نخستوزیر مستقل رژیم پهلوی است.
*******
شما به عنوان یکی از منتقدان دکتر مصدق، مهمترین اشتباهات سیاسی وی را چه میدانید؟
من گرچه هیچ وقت مصدقی نبودهام، اما دکتر مصدق برای من شخصیت محترمی است. من بیشتر طرفدار شخصیتهایی هستم که حاضرند حتی از آبروی خودشان برای تأمین منافع مملکت بگذرند. متأسفانه دکتر مصدق وجیهالمله بودن خودش را به حفظ منافع مملکت ترجیح میداد. عملکرد مصدق از آغاز عمر سیاسیاش اینگونه بود. مثلاً، مصدق در زمان رضاشاه، مخالف ساختن راهآهن بود. او معتقد بود که انگلیسیها ممکن است از راهآهن ما استفاده کنند. البته این طور هم شد ولی علت این امر، وقوع جنگ جهانی بود. راهآهن چیزی بود که ایران به آن احتیاج داشت. از این که بگذریم، بزرگترین ایراد من به دکتر مصدق، مربوط به سیاستهای وی در مسأله ملی شدن نفت است. مصدق را باید از حیث ملی کردن صنعت نفت تحسین کرد. ملی شدن صنعت نفت، به حق، نام و شخصیت مصدق را در سایر کشورهای جهان سوم هم مطرح کرد. اما ایراد من به کار مصدق این است که او مسأله نفت را حل نکرد. در آن زمان پیشنهادات زیادی به دولت مصدق شد که البته برخی از آنها به صلاح مملکت نبود. برخی معتقدند مصدق باید پیشنهاد بانک جهانی را قبول میکرد. ولی من با این حرف نیز موافق نیستم؛ زیرا پیشنهاد بانک جهانی به ما دو سال فرصت میداد تا مسأله نفت را موقتاً حل کنیم، ولی راهحل اساسیای برای بعد از آن دو سال ارائه نمیکرد. در اسفند ماه ۱۳۳۱ پیشنهاد دوم چرچیل – ترومن به دولت مصدق ارائه شد. این پیشنهاد تمام اهداف قانون ملی شدن صنعت نفت را تأمین میکرد. بر اساس این پیشنهاد، ایران میبایست غرامتی را مطابق حکم دادگاه لاهه به شرکت نفت ایران و انگلستان بپردازد. فواد روحانی که در آن زمان مشاور حقوقی شرکت نفت بود و بعدها کتابی هم در نقد مصدق نوشت، میگوید که مصدق پس از ارائه پیشنهاد دوم چرچیل – ترومن، گفت این بهترین پیشنهاد ممکن است و ما باید این پیشنهاد را قبول کنیم. روحانی میگوید مدتی بعد که من دوباره به دیدار مصدق رفتم، دیدم رأی او کاملاً عوض شده و مخالف این پیشنهاد است. حالا چه کسانی رأی مصدق را زذه بودند؟ دکتر شایگان و مهندس حسیبی که هیچ کدامشان کوچکترین تخصصی در موضوع نفت نداشتند. روحانی میگوید که مصدق گفت انگلیسی[ها] میخواهند تا ابد پول نفت ما را به عنوان غرامت بگیرند. در صورتی که آنها پیشنهاد کرده بودند ایران ۲۵ درصد از درآمد فروش نفت خود را بهعنوان غرامت به شرکت نفت ایران و انگلستان بپردازد تا اینکه دادگاه لاهه رأی خود را صادر کند. آنها میگفتند، هر میزان غرامتی هم که تعیین شود، ایران طی بیست سال به انگلستان میپردازد و اگر هم ایران درآمدی از فروش نفت نداشته باشد، نفت خام به انگلستان میدهد. دادگاه لاهه هم نسبت به مصدق سمپاتی داشت و زمانی که انگلستان از ایران شکایت کرد، دادگاه به نفع ایران رأی داد. اگر دکتر مصدق پیشنهاد دوم چرچیل – ترومن را قبول کرده بود، اصلاً کار ما به این جا نمیرسید که ۶۰ سال بر سر ماهیت حادثه ۲۸ مرداد اختلاف داشته باشیم. یعنی، بعضیها بگویند ۲۸ مرداد کودتا بود و بعضیها هم بگویند که آن حرکت یک قیام بود.
ظاهراً، مصدق از ترس جنجال تبلیغاتی حزب توده و آیتالله کاشانی این پیشنهاد را رد کرد.
بله، گرفتاری ما همین بود. مصدق میتوانست استعفا دهد و اللهیار صالح را به جای خودش بگمارد. در این صورت مصدق با از خودگذشتگی، آن پیشنهاد را مبنای سیاست نفتی دولت قرار میداد و گامی بزرگ در مسیر تأمین منافع مملکت بر میداشت، ولو به قیمت گذشتن از آبروی خودش. البته این را هم اضافه کنم که شرکتهای نفتی جهانی در آن زمان کوچکترین احتیاجی به نفت ایران نداشتند. زیرا پس از ملی شدن نفت و تحریم جهانی ایران، تولید عربستان سعودی، عراق و کویت آن قدر بالا رفت که خلاء نفت ایران در بازارهای بین المللی پر شد. بعد از سقوط مصدق نیز نفت ایران به سفارش ترومن وارد بازارهای جهانی شد.
پس شما معتقدید که مصدق آخرین پیشنهاد برای حل مسأله نفت را صرفاً به دلیل میل به قهرمان ماندن نپذیرفت.
بله، صد در صد. من معتقدم منافع ملی مهمتر از وجیهالمله بودن یک فرد خاص است.
اما برخی از هواداران مصدق، بهشدّت مخالف این حرف شما هستند که منافع ملی بالاترین اولویت مصدق نبود.
در اینکه دکتر مصدق آدم وطنپرستی بود، هیچ شکی نیست …
آنها می گویند مصدق به قهرمان شدن فکر نمیکرد.
نه، این حرف اشتباه است. اعضای جبهه ملی، به غیر از کسانی مثل دکتر صدیقی که من برای آنها خیلی احترام قائلم، غالباً یک بعدی میاندیشند.
نسبت به چه چیزی یک بعدی فکر میکنند؟
نسبت به همه چیز! مثلاً، من به یکی از نزدیکان دکتر مصدق گفتم که چرا مصدق پیشنهاد دوم چرچیل – ترومن را نپذیرفت. او در جواب من گفت اگر مصدق آن پیشنهاد را هم قبول میکرد، باز انگلیسیها مخالفت میکردند. آخر این هم شد جواب؟! شما این پیشنهاد را قبول کنید و بعد از آن ببینید که انگلیسیها مخالفت میکنند یا نه.
به مصدق این ایراد هم وارد شده است که مانع از تشکیل آن جلسه تاریخی اعضای جبهه ملی با فداییان اسلام نشد …
همان جلسهای که به ترور رزمآرا منتهی شد
بله. منتقدین میگویند که جبهه ملی در آن جلسه خودش را وامدار فداییان اسلام کرد. نظر شما در اینباره چیست؟
با توجه به جو آن زمان، من کاملاً میتوانم احتمال بدهم که اعضای جبهه ملی بدون اجازه در آن جلسه حاضر شده باشند. به نظر من، آنها اگر فکر میکردند ائتلاف با فداییان اسلام کار آنها را جلو میبرد، نیازی نمیدیدند که برای حضور در چنان جلسهای از دکتر مصدق اجازه بگیرند.
به نظر شما مصدق از آن جلسه حتی مطلع هم نبوده است؟
من فکر نمی کنم که دکتر مصدق به کشتن یک نفر راضی شده باشد.
آخر مصدق خودش در مجلس، زمانی که رزمآرا به عنوان نخست وزیر به مجلس آمد، رزمآرا را تهدید به مرگ کرد.
من در اینباره نمیتوانم داوری قاطعی داشته باشم. شاید مصدق آن جمله را از سر عصبانیت گفته باشد. ببینید حرف من این است که مصدق باید پیشنهاد دوم چرچیل – ترومن را میپذیرفت، ولی حتی اگر خودش هم حاضر نبود آن پیشنهاد را بپذیرد و وجاهت ملیاش مخدوش شود، باید استعفا میداد و حکومت را به نفر بعدی واگذار میکرد تا کس دیگری آن پیشنهاد را، که تأمینکننده منافع ملی ایران بود، بپذیرد.
ایراد دیگر به دکتر مصدق وارد شده، عدم مدیریت رابطهاش با آیتالله کاشانی است. یعنی مصدق تا پیش از سی تیر ۱۳۳۱ بیش از حد به کاشانی میدان داده بود و پس از آن ناگهان کاشانی را نادیده گرفت.
اقدامات آیتالله کاشانی در سی تیر ۱۳۳۱ یکی از عوامل اصلی سقوط قوامالسلطنه بود. به هر حال کاشانی بهعنوان یک روحای نفوذی در تودههای مردم داشت که قابل چشمپوشی نبود. مثلاً، در روز ۲۸ مرداد نیز اقدامات کاشانی و آیتالله بروجردی بهضرر مصدق تمام شد.
ولی آیتالله بروجردی نقشی در سقوط دکتر مصدق نداشت.
داریوش بایندر در کتابی که اخیراً منتشر کرده، با عنوان ”سیا و ایران: بررسی جدید سقوط دکتر مصدق“، مدارکی منتشر کرده دال بر دخالت آیتالله بروجردی در کنار رفتن مصدق؛ زیرا آیتالله بروجردی راضی نبود که شاه از ایران برود.
اما علی رهنما در کتاب ”نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی“ دادههای دقیقی در خصوص پرهیز آیتالله بروجردی از هر گونه موضعگیری علیه دکتر مصدق میآورد.
در این باره مطمئن نیستم. به هر حال بایندر در کتاب خودش چنین اسنادی را مطرح و منتشر کرده است.
فقدان قاطعیت در برخورد با مخالفان، انتقاد دیگری است که به مصدق وارد شده است. نمونه بارز آن هم عدم دستگیری فضلالله زاهدی است که در مجلس بست نشسته بود.
مصدق آنجا به قانون اساسی احترام گذاشت. مطابق قانون اساسی، وقتی کسی در مجلس بست مینشست، حکومت نمیتوانست وارد مجلس شود و او را دستگیر کند. اتفاقاً این کار مصدق بسیار قابلتحسین است. حالا بگذریم از اینکه مصدق رفراندومی را برگزار کرد که اصلاً در قانون اساسی پیشبینی نشده بود. رعایت حرمت حریم مجلس، ناشی از پاکی دکتر مصدق بود. احترامی که من برای دکتر مصدق قائلم، بیش از هر چیز به دلیل پاک بودن مصدق است. پاک بودن، احترام به قانون اساسی، تأکید بر اینکه شاه سلطنت کند نه حکومت، همگی نقاط قوت دکتر مصدق هستند. ایراد من به دکتر مصدق به مسأله نفت و میل به قهرمان شدنش بازمیگردد. مثلاً انتصاب تیمسار دفتری اقدام بسیار عجیبی بود [که] مصدق انجام داد. تیمسار دفتری طرفدار زاهدی بود. این انتصاب این فرضیه را در ذهن برخی از افراد بهوجود آورده است که مصدق تیمسار دفتری را بر سر کار آورد تا اوضاع به گونهای عوض شود که در نهایت خودش بتواند به صورت یک قهرمان صحنه سیاسی ایران را ترک کند! البته این یک فرضیه است و من مدرکی در تأیید آن ندارم و نمیتوانم در این باره قضاوت کنم.
درباره فقدان قاطعیت مصدق این نکته هم ذکر شده که مصدق پیشنهاد خلیل ملکی در خصوص تشکیل گارد ویژه ای برای حفظ دولت و نهضت ملی شدن صنعت نفت را نپذیرفت.
فراموش نکنید که مصدق جزو رجل زمان قاجار بود. او اصلاً نمیتوانست مطابق سیستم فکری خلیل ملکی فکر کند و تصمیم بگیرد.
یعنی خمیرمایه انقلابی نداشت.
بله. او بههیچوجه انقلابی نبود. مصدق متعلق به نسل دیگری بود. نسل مصدق حتی به سیاست خارجی هم اشراف چندانی نداشت. وقتی دموکراتها در آمریکا بر سر کار بودند، از مصدق پشتیبانی میکردند. اما وقتی که آیزنهاور به قدرت رسید، مصدق این نکته را پیشبینی نکرد که آمریکا با انگلستان علیه او ائتلاف میکند. مصدق شخصیتی متعلق به زمان گذشته بود و آشنایی چندانی با اوضاع و احوال بینالمللی زمان خودش نداشت. متأسفانه اطرافیانش هم اینگونه بودند. دولت آمریکا ابتدا تلاش کرد که اختلاف ایران و انگلستان را حل کند، اما وقتی که آن اختلاف لاینحل باقی ماند، طبیعی بود که آمریکا به دلیل حمایت از ایران قید رابطه دوستانه با انگلستان را نزند.
شما اخیراً فرمودید که حادثه ۲۸ مرداد کودتا نبود. چرا؟
من مایلم که این حرف خودم را تصحیح کنم. گاهی احساسات بر عقل آدمی غلبه می کند. من به عنوان یک دیپلمات سابق و پژوهشگر کنونی نباید با آن قاطعیت چنین اظهار نظری میکردم. من همیشه طرفدار نوعی آشتی ملی بودهام. الان هم قائل به آشتی ملی بین جمهوری اسلامی و مخالفانش هستم. به دلیل همین روحیه خیلی افسوس میخورم که برخی از اقشار مردم ایران بر سر کودتای ۲۸ مرداد با یکدیگر اختلاف پیدا کردهاند. من در آن مصاحبه از روی کلافگی گفتم که شاه در ۲۵ مرداد، به دلیل اینکه مجلس منحل شده بود، میتوانست دکتر مصدق را از نخستوزیری عزل کند.
بر اساس کدام بند قانون اساسی مشروطه؟
الان حضور ذهن ندارم، ولی مطابق قانون اساسی، وقتی که مجلسی در کار نباشد، شاه میتوانست نخستوزیر را عزل کند و نخستوزیر جدید را تعیین کند. من در آن مصاحبه گفتم شاه باید وزیر دربار را میفرستاد و فرمان عزل نخستوزیر را محترمانه به مصدق ابلاغ کند. وقتی شما نیمه شب نصیری را همراه با زرهپوش و سرباز به سراغ مصدق میفرستید و فردا صبح هم فاطمی و زیرکزاده را دستگیر میکنید، این کار را میتوان کودتا نامید. کودتا علیه نخستوزیر. شاید من نباید قاطعانه میگفتم که حادثه ۲۸ مرداد بههیچوجه کودتا نبود. ببینید در اینکه عده زیادی از مردم به نفع شاه به خیابانها آمدند شکی نیست. اما معتقدان به کودتا میگویند که در روز ۸ مرداد ارتش به خیابان آمد و آمریکاییها هم ۷۰ هزار دلار خرج کل عملیات کردند. اشتباه من این بود که قاطعانه قضاوت کردم و از این بابت پوزش میطلبم. و گر من نه هنوز بر این عقیدهام که ۲۸ مرداد، اگر قیام هم نبود، به هر حال پیشامدی بود که عامه مردم، برخی از روحانیان و ارتش در وقوع آن نقش داشتند. نقش آمریکاییها در روز ۲۵ مرداد به پایان رسیده بود.
در واقع شما میفرمایید دولت مصدق در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد غیرقانونی بود، چراکه فرمان عزل صادر شده از سوی شاه، قانونی بود.
من، چون طرز ابلاغ فرمان عزل دکتر مصدق را نمیپسندم، نمیتوانم بگویم دولت مصدق در آن سه روز غیرقانونی بود. از نظر من، دولت مصدق زمانی میتوانست غیرقانونی تلقی شود که آن فرمان را وزیر دربار به مصدق ابلاغ کرده باشد و او هم از پذیرش فرمان عزل سر باز زند.
چرا شاه مصدق را به این شکل عزل نکرد؟
من فکر میکنم شاه میترسید که جریان سی تیر تکرار شود.
یعنی مصدق کنار برود و بعد با قدرت بیشتری به صحنه بازگردد؟
بله. به عقیده من اگر ماجرای سی تیر رخ نداده بود، شاید شاه فرمان عزل را بدون حضور توسل به نیروهای نظامی به مصدق ابلاغ میکرد.
اگر شاه این طور عمل می کرد، به نظر شما مصدق از قدرت کناره میگرفت؟
بله، به نظر من مصدق در چنین شرایطی کنار میرفت. در آن زمان مصدق دیگر حمایت کاشانی و سایر روحانیان را هم نداشت و شاید قیام سی تیر تکرار نمیشد.
حالا واقعاً تعداد کسانی که در روز ۲۸ مرداد علیه مصدق به خیابانها آمدند، زیاد بود؟
من خودم شاهد تظاهرات آنها بودم. من در همین خیابان شریعتی فعلی بودم و عدهای از مردم عکس شاه را در دستشان گرفته بودند و شعار «زنده باد» میدادند.
آن تظاهرات واقعاً خودجوش بود یا اینکه جوشانده بودندش؟!
شاید کمی هم – به قول شما – جوشانده شده بود، ولی مبلغی که توسط برادران رشیدیان خرج شد، ۷۰-۶۰ هزار دلار بود. اگر چه در آن زمان ارزش دلار بالا بود ولی باز این مبلغ در حدی نبود که ناگهان باعث شود مردم از مصدق برگردند. به هر حال ملت ما هم این طوری است که گاهی زنده باد میگوید و گاهی مرده باد.
واقعاً مردم آن روز صبح شعار میدادند «زنده باد مصدق» و عصر «مرگ بر مصدق» گفتند؟
من آن روز صبح الهیه بودم و مرکز شهر نرفتم. صبح در الهیه شعار زنده باد مصدق نشنیدم. ممکن است روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد مردم شعار زنده باد مصدق داده باشند، ولی روز ۲۸ مرداد، لااقل من این شعار را نشنیدم. به نظر من تندرویهای دکتر فاطمی در آن روزهای آخر خیلی بهضرر مصدق تمام شد.
چرا مصدق اصلاحطلب میانهرو، آدم تندرویی مثل فاطمی را دست راست خودش کرده بود؟
نمیدانم چرا همه نخستوزیران ما یک آدم تندرو در کنار خودشان داشتند. مثلاً قوامالسلطنه، عباس شاهنده – مدیر روزنامه فرمان – را در کنار خودش داشت. البته شاهنده خیلی تأثیرگذار نبود ولی به هر حال آدم تندرویی بود که در کنار قوام قرار داشت. قوام هم میگفت نخستوزیر مثل منزل است که سالن پذیرایی و اتاق خواب دارد و این شاهنده هم دستشویی من است! ارسنجانی هم در کنار پدر من بود. ارسنجانی اگرچه آدمی دوستداشتنی بود ولی به هر حال تندرو بود. دکتر مصدق هم دکتر فاطمی را در کنار خودش داشت.
شما سال ۳۲ چند سالتان بود؟
۱۸ سال. آن موقع تازه به تهران آمده بودم.
روزی که مصدق سقوط کرد شما چه احساسی داشتید؟
هیچی! من آن موقع دنبال کار تئاتر و سینما بودم و خیلی به سیاست علاقهمند نبودم. فقط به خاطر دارم کمی پیش از روز ۲۸ مرداد در شمال و در هتل رامسر بودیم. یک دفعه شنیدیم که کودتا شده و شاه از کشور بیرون خارج شده است. یک عده هم شروع کردند به بشکن زدن و رقصیدن. بعداً که مصدق سقوط کرد و شاه به ایران برگشت، همین عده را در دربار دیدم. یعنی سال بعد آمده بودند که عید نوروز را به شاه و اشرف تبریک بگویند! مشکل ما این است که خیلی راحت رنگ عوض میکنیم.
—————————————————–
بازگشت به آرشیو مربوطه: واقعهی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
—————————————————–
نگاهی ديگر به تاريخ (گفتُوگو با باقر پرهام)
ژوئیه 4, 2011
نگاهی ديگر به تاريخ
گفتُوگو با باقر پرهام
(منبع)
.
تلاش ـ آقای پرهام، چنين به نظر میرسد واقعهیِ ۲۸ مرداد پس از گذشت ۵۰ سال هنوز هم مسئله روز ماست و به همان شدت روزها و سالهای نخست گفتمان سياسیِ ما را تحت تأثير خود دارد. تا حدی که برخی از دوستان و ياران قديميتان در پاسخ به فراخوان شما مبنی برايجاد جبههای گسترده و متحد از همه نيروهای وفادار به دمکراسی در مبارزه عليه جمهوری اسلامی، ۲۸ مرداد را سد راه فرآيند عينيت يافتن چنين اتحاد گسترده ای قرار دادهاند. از نظر شما جایگاه اين واقعه در بحثهای امروز ما کجاست و آيا میتواند توجه ما را از وظائف اصلیامان منحرف سازد؟
پرهام ـ رويدادهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تاريخ کشور ما از چنان اهميتی برخوردار هستند که هرگونه بیتوجهی نسبت به آنها و يا سرسری گذشتن از آنها به نظر من گناهی نابخشودنی است. همهیِ کسانی که به امر سياست در ايران علاقهمند هستند و میخواهند در مسائل سياسی اين کشور آگاهانه نظر بدهند، بايد اين رويدادها را به درستی بشناسند و به حدود مسئوليت انواع و اقسام عوامل دخيل در آنها بیغرضانه پی ببرند. چرا کار به کودتا کشيد؟ چه اشتباهات يا غفلتهائی سبب شدند که مصدق در کار حل مسالة نفت فرو بماند؟ آيا طرح مساله ملی شدن صنعت نفت در قالبی صرفاً حقوقی، بدون توجه به امکانات استخراج و توليد و بهويژه عرضه و توزيع نفت در جهان، کاری خردمندانه بود؟ بهتر نبود از بين همهیِ پيشنهادهائی که به ايران داده شد، بهترينشان را انتخاب کرد تا جای پای دولت ملی مستحکم شود و کار نفت بدون دردسر حقوقی غيرقابل حل به دست ايرانيان به راه بيفتد و اگر هم مسألهای باقی ماند، چند وقت يا چند سال ديگر، ايران با نيروی بيشتر و با زمينهیِ آمادهتری به مقابله با آنها برود؟ مسائلی از اينگونه بسيار میتواند مطرح شود. بنابراين، امعانِ نظر درست و سنجيده در باب ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منوط به اين است که همهیِ جوانب اين مسأله با ديد امروزی ـ يعنی با داشتن اطلاعات امروزی ـ مورد بررسی قرار گيرد. يک چنين بررسی نهتنها غيرضروری و زائد نيست، بلکه برای همهیِ علاقهمندان به سياست در کشور ما از واجبات است. گيرم در طرح اين گونه مسائل نيز چگونگییِ نگرهیِ ما به مسأله اهميت دارد. يعنی اين که ما از چه زاويهای به موضوع نگاه میکنيم: بیغرضانه، براساس استدلال و خِرد، برپايه درک درست از سياست و مفهوم سياستمدار و وظائف و مسئوليتهای او، و برمبنای تحقيق درست علمی در اسناد و مدارک موجود؟ يا به انگيزه احساسات و عواطف شخصی، حبّ به يک طرف و بُغض نسبت به طرف ديگر، بدون توجه به آنچه اسناد مربوط به رويدادها روايت میکنند؟ کدام يک؟ از سوی ديگر، نگرش يا توجه ما به ۲۸ مرداد و چگونگی آن برای روشن شدن موضوع، پندگرفتن از وقايع برای جلوگيری از تکرار آنها در آينده است، يا به عنوان ذکر مصائب و فجايعی که مثلاً بر قوم و قبيلهیِ ما رفته، و يادآوری درد و رنجهای ناشی از آنها بايد عاملی باشد برای بيدار نگاه داشتن حس انتقامجوئی و کينهتوزییِ ما و تقاص گرفتن از کسانی که به ما بد کردهاند و هرگز نبخشودنِ آنها چنانکه در جوامع ايلیـقبيلهای گذشته مرسوم بود؟ کداميک؟ آيا گذشته بايد چنان در تعيين نوع رفتار امروزی ما مؤثر باشد که دستوپایِمان را ببندد چنان که به هيچ کار مثبتی برای پاسخگويی به مسائل امروزیمان توانا نباشيم؟ اختلاف نظر، و حتی دشمنی و بدکردن در همهیِ زمانها و در همهیِ جوامع جهان بوده. ولی وجود اين گونه سوابق مانع از برقراری آشتی و صفا نيست. اگر غير از اين باشد، بايد گفت واژههايی چون صلح، سازش، مناسبات دوستانه، همکاری، آشتی، و مانند اينها، هيچگاه در قاموس سياست بشری معنايی نخواهند داشت. به عنوان مثال، آلمانی و فرانسوی بايد همچنان بر سر اختلافات ديرينهشان در مورد مسائل مرزی و جنگهايی که با هم داشتهاند بمانند و با يکديگر دشمنی کنند، ويتنامیها نبايد هرگز با آمريکائيان رابطهای برقرار سازند، و ايرانی و عرب بايد هميشه با هم بجنگند، و قس عليهذا. بنابراين بحث اصولی در باب ۲۸ مرداد يک چيز است، و مثلاً بهانه کردن مسالهیِ ۲۸ مرداد برای دامن زدن به تفرقه سياسی و جلوگيری از اتفاقنظر ايرانيان امروز بر سر مسائل کنونی کشورشان يک چيز ديگر. بحث اصولی وظيفهیِ هر ايرانی است و آگاهی ما را نسبت به گذشتهمان و بصيرتمان را نسبت به آينده بيشتر میکند، در حالی که بهانه قراردادن ۲۸ مرداد برای جلوگيری از اتحاد نظر و عمل ايرانيان در برخورد با برخی مسائل حاد امروزی که سرنوشت ما و نسلهای آينده ما در گروه حل آنهاست ـ مثلاً ضرورت مبارزه ملی با جمهوری اسلامی برای برقرای دموکراسی در ايران ـ به نظر من تفرقهاندازی در اتحاد عمل مردم، و بنابراين، خدمت به آخوندها و خيانت به آرمانهای ملی خواهد بود. خلاصه اين که حدّت مسائل فعلی و ضرورت همداستانی در عمل برای مقابله با آنها نبايد عاملی شود که ما هيچ فرد يا گروهی را از نگرش به مسائل گذشته بازبداريم و از او بخواهيم که زباناش را ببندد و چيزی نگويد، و نبايد هم محملی و بهانهای باشد برای اين که بنشينيم و وِردِ گذشتهها را بگيريم و برای مصائب گذشته آنچنان اشک بريزيم و تعزيهگردانی کنيم که هيچگونه اتفاق نظر و اتحاد عملی برای پاسخگوئی به مسائل امروز جامعه امکانپذير نشود. هر دو طرف اين افراطکاریها نادرست است. گذشته را بايد خردمندانه ديد، از آن پند گرفت امّا در بند آن اسير نماند.
تلاش ـ آقای علی اصغر حاج سيدجوادی در مقاله خود در نيمروز تحت عنوان «مرثيهای بر ”فاجعه کربلای مرداد“ ـ اگر آن تجربه سرکوب نمیشد) در پاسخ به پرهام میگويد:
«تجربهیِ بزرگ ملی شدن صنعت نفت اگر به توطئهیِ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ يعنی خيانت محمدرضاشاه و توطئهیِ آمريکا و انگليس گرفتار و سرکوب نمیشد، هم حقوق ملت در قانون اساسی مشروطه که بهدست شاه پايمال شده بود اعاده میشد و هم دست بيگانگان از دخالت در سياست ايران قطع میشد و هم زمينه برای کشيده شدن ملت ايران بهسوی انقلاب و انتقال نظام سياسی مملکت از سلطنت خودکامه شاه به ولايت مطلقة آخوند فراهم نمیگرديد.»
آيا فکر نمیکنيد اين گفتههای آقای حاج سيد جوادی ـ که تنها نظر ايشان نيست و چندين دهه است که ما آنها را همواره و به تکرار میشنويم ـ جايگزين ساختن تخيل و آرزو بهجای واقعيتهاست؟
آثار چندی که در همين چندسالهیِ گذشته منتشر شدهاند، چهریِ ديگری از واقعيتهای جهان، ايران در برابر نهضت و رهبری آن ارائه میدهند. آيا امروز میتوان گفت اگر نگاه رهبری نهضت ملی نسبت به امکانات خود و ”توان ملی“ و از عهده برآمدن مشکلات واقعبينانهتر بود، آنگاه ايران سرنوشتی ديگر میيافت؟
پرهام ـ طرح مسأله به شيوهای که شما از قول آقای حاج سيد جوادی (به نقل از نشريهیِ نيمروز) آوردهايد تکرار همان برخورد احساساتی، از سر حبّ و بغض، بدون توجه به رويدادها و اسناد است که اغلب ما ـ ما، يعنی طرفداران مصدق و مخالفان شاه، که خود من نيز تا سالهای سال جزوشان بودم ـ در گذشته داشتهايم. بنا را يکسره بر «خيانتِ» شاه، «مظلومِيتِ» مصدق، و «توطئة» انگليس و آمريکا گذاشتن، بدون طرح اين سئوالها که چرا مصدق در کار حل مسألهیِ نفت فروماند، چرا همهیِ پيشنهادها را رد کرد، چرا به نصايح و نظرات سفرای آمريکا ـ گريدی، و بعد هم هندرسن تا دستِکم دوسه ماه مانده به کودتا ـ در مورد حقايق و واقعيات مربوط به سلطهیِ کارتلهای نفتی بربازار توليد و توزيع نفت در جهان و حمايـت دو کشور قدرتمند انگليس و آمريکا از اين سلطه ـ توجه نکرد و بر تلقیِ صرفاً حقوقیِ خودش ـ يعنی حق هر ملتی دائر بر ملّی کردن منابع خويش ـ پا فشرد، چرا به جای پرداختن به حل مسألهیِ نفت که موضوع و بندِ اصلی برنامهیِ حکومتاش بود، موضوع اختلاف با شاه و دربار و بهطور کلی حدود اختيارات شاه و دولت در نظام مشروطه را پيش کشيد و تا آنجا پيشرفت که دعوای دموکراسی را نيز بر دعوای با شرکت نفت خارجی بيفزايد، چرا در دعوای با شرکت نفت خارجی کوشيد مسأله را از حد شرکت خارج کرده به جنگ انگليس برود و بخواهد به نفوذ انگلستان در کشور خاتمه بدهد، چرا با وجود احترامی که در همهیِ عمر سياسیاش برای مجلس و رأی نمايندگان قائل بود، با استفاده از اختيارات مجلس را منحل کرد، بهطور خلاصه، چرا خودش و دولتاش را، بدون داشتن آمادگیهای لازم و تنها به اتکاء اين که میتواند مردم را در خيابانها جمع کند و حمايـت کوچه و بازار را داشته باشد، در چند جبههیِ مختلف وارد نبرد کرد. آری، طرح مسألة کودتا، بدون پاسخ دادن به همهیِ اين چراها که گفتم به هيچ جائی نمیرسد و چيزی بر دانش و بينش ما نمیافزايد و ادامهیِ همان دعوای حيدریـنعمتی گذشته خواهد بود که در آن دعاوی طرفينِ دعوا از قبل معلوم است و هيچ کس هم حاضر به ذرّهای کوتاه آمدن نيست، چرا که ماهيـت دعوا، ايلیـقبيلهای، يا ايدئولوژيکیـمذهبی، است. و چنين دعواهائی نيز سرانجامی ندارند و تا ابد میشود نشست و به دعوا ادامه داد. من، تا پيش از خواندن کتابهای آقای فوادروحانی، بهويژه کتاب «زندگی سياسی مصدق»، و دو جلد کتاب باارزش «خواب آشفتة نفت» از مورخ و تحليلگر جدی معاصرمان آقای دکتر محمد علی موحد، پيش از مراجعه به اسناد محاکمهیِ دکتر مصدق که توسط وکيل مدافع خود او به چاپ رسيده، و پيش از خواندن خاطرات کسانی چون رزولت و وودهاوس و هندرسن، براساس همان آگاهیهای بسيار احساساتی و تزريقشده به خودمان در همان دوران جوانی که همگی طرفدار مصدق بوديم و در ۳۰ تير فرياد «يا مرگ يا مصدق»مان گوش فلک را کر کرده بود، همين ديد سطحینگر و کودتا-بينِ بدون توجه به دلائل و زمينههای کودتا را کورکورانه برای خودم تکرار میکردم چون با احساسات دورهیِ جوانیام سازگار بود. ولی پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ـ پس از آن که ضربهیِ خمينيزم فرود آمد و همهیِ ما را به تأمّل و تفکر واداشت، و بهخصوص پس از آن که قلمها به کار افتاد و اسناد و کتابها و خاطرات يکی پس از ديگری منتشر شدند و ما هم نشستيم و خوانديم و افسوس خورديم، ديگر موجبی نمیبينم که همچنان مانند آن جوان ۱۷ سالهای که بودم و فرياد میزدم «يا مرگ يا مصدق» عمل کنم، همچنان چشمم را به روی اسناد ببندم، و همچنان فکر کنم که جدال مصدق در ماجرای نفت، جدال ميان «نور» و «ظلمت» بوده، يک طرف هيچ گناهی نداشته و طرف ديگر بهکلی مجسمهیِ گناه و خيانت و توطئه بوده است. اين خلاف واقعيت، خلاف حقيقت، خلاف وجدان و داوری اخلاق است. فرصت کم بنده، که اين روزها بيشتر در سفرم تا در حضر، اجازهیِ ورود به مطلب را بيش از اين حد نمیدهد چرا که ناچار خواهم شد دوباره به اسناد و مدارک روی بياورم و برای هر عبارت و گزارهای سندی ارائه بدهم و اين عجالتاً در امکان وقت و فرصت من نيست. اگر بخواهم نظرم را در بارهیِ نحوهیِ عمل و شخصيت مرحوم دکتر مصدق در چند جمله خلاصه کنم، مثل گذشته (يعنی مصاحبهیِ گذشته) خواهم گفت دکتر مصدق از مردان پاکدامن و ميهنپرست، در عرصهیِ سياست کشور ما بود که در زمينهیِ حکومت و فرمانروايی به قانون مشروطه وفادار بود، عقايد ليبرالی داشت، به قانون احترام میگذاشت. ولی هنگامی که مسئوليت حل مسألهیِ نفت را که خود از بانيان آن بود (در ماجرای طرح ملی شدن صنايع نفت) پذيرفت و در مقام نخستوزيری قرار گرفت، وظيفه داشت اين مسأله را با توجه به امکانات جامعهیِ ما در حل مسأله به سرانجامی برساند و آن را به دعوايی تبديل نکند که يافتن راه برون رفت از آن نه در اختيار و توانايی خودش باشد نه در اختيار و توانايی کل جامعهیِ ما. ولی متأسفانه مصدق چنين نکرد. او بر تلقيِ صرفاً حقوقیاش از موضوع ملی شدن پافشرد، به نصايح و راهنمائیهای سفرای آمريکا توجه نکرد، کار را به جائی رساند که سفير آمريکا نيز ناگزير به واشنگتن برگشت و به مسئولان دولت خود خبر داد که اميد مصالحه با مصدق داشتن بیپايه است، برويد و هر کاری که میخواهيد بکنيد. در نتيجه، انگلستان در نقشههای خودش کامياب شد. يعنی زمينهیِ همکاری آمريکا با انگليس، که از آغاز طرفدار اقدام کودتايی عليه مصدق بود، فراهم گرديد. در نتيجه، من میگويم سرداری که لشگرش را بدون در نظر گرفتن ميزان توانايیهای خودش و قدرت دشمناش به جنگ دشمنی ببرد و دعوايی را آغاز کند که از پيش معلوم است، جز شکست و از دست دادن لشگرياناش نتيجهای نخواهد داشت، سردار لايقی نيست و به جای خدمت ممکن است در عين حُسننيّت بدبختی به بار بياورد. اين تبرئة کسانی نيست که کودتای ۲۸ مرداد را به صورتی که رخ داد به راه انداختند. اين بازشناسی سهم خود مصدق و جبههیِ ملی در دادن بهانه و فراهم کردن شرايط آن اشتباه تاريخی ـ يا هر چه که میخواهيد اسمش را بگذاريد ـ است. اشتباه فاجعه باری که شرايط را برای برآمدن روحانيت مدعیِ قدرت و بر باد رفتن مشروعيت پادشاهی محمدرضاشاه و سلطهیِ آخوندها برکشورما در ۱۳۵۷ آماده کرد.
تلاش ـ آقای پرهام پس از اين دو پرسش، اجازه دهيد اندکی به جزئيات يعنی حوادث آن روزهای بحرانی ۲۵ تا ۲۸ مرداد بازگشته و بياری مشاهدات و خاطرات شما بهعنوان شاهد عينی به تصوير زندهتری از چگونگی واقعيتهای پشت پرده سياست دست يابيم.
فکر میکنم سالهای پيکار نفت مصادف بوده است با سنين جوانی شما. به نظر نمیآيد شما در آن روزها ناظر بیعمل بوده باشيد. مهمترين مشاهدات شما در اين روزها چه بود؟
پرهام ـ من در ماجرای به قدرت رسيدن دکتر مصدق و دعوای نفت دانشآموزی ۱۶ ساله بودم، و طرفدار مصدق. در فاصلهیِ سالهای ۱۳۳۰ تا مرداد ۱۳۳۲ در سازمان جوانان حزب ايران در رشت رفتوآمد و فعاليت داشتم. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، ادامهیِ رفتوآمدهايم با دوستان همان سازمان و اظهار احساساتم در انشاهايی که در دبيرستان مینوشتم باعث دستگيریام شد. چند روزی در زندان به سر بردم و بعد پروندهام که به دادگستری رفته بود با صدور قرار کفالت، موقتاً مسکوت ماند و آزاد شدم. بعد از چند ماه دوباره در ۱۳۳۳ به همين دلائل بازداشت شدم. اين بار پروندهام به بازپرسی ارتش رفت ولی پس از قرار بازپرسی دوباره آزاد شدم. رسيدگی بعدی به آن پروندهها در دادرسی ارتش منجر به يک محکوميت شش ماهه به زندان شد. باری، از ۱۳۳۳ به بعد عملاً از آنگونه فعاليتهای دورهیِ دانشآموزی و جوانی کناره گرفتم و در نتيجه در طول پنجاه سال گذشتهای که از عمرم میگذرد در حزب و دستهای فعاليت و عضويت نداشتهام. ولی احساسات دورهیِ دانشآموزیِمان در طرفداری از مصدق و نهضت ملی تا سالهای سال همچنان در من بود. يادم نمیرود که در ۳۰ تير ۱۳۳۱، که عليه قوامالسلطنه در رشت تظاهرات میکرديم و فرياد «يا مرگ يا مصدق» را در جلوی صف سربازان مسلّح تيپ رشت، که سرنيزههای تفنگهایشان درست روی سينههای ما که در صفوف اوّل بوديم قرارداشت، آن قدر ادامه داديم و آنها نيز آن قدر ايستادگی کردند تا زمانی که حوالی ساعت ۶ بعدازظهر خبر رسيد که قوام استعفاء کرده است. سربازان به دستور فرمانده خويش کنار رفتند و ما شادیکنان در حالی که هزاران تن پشت سر ما بودند به ميدان شهرداری رشت سرازير شديم. باری، با آن که از ۱۳۳۱ به بعد درگير هيچ فعاليت حزبی و سياسی نبودهام، اما چنانکه گفتم ذهنيت سياسیمان از همان ايام و تحت تأثير همان رويداد ۲۸ مرداد، بسته شدن احزاب و تحکيم سلطه سياسی استبدادی برجامعهیِ ما، شکل گرفته بود و اين ذهنيت تا روزی که آخوندها جنبش اعتراضی آزادیخواهانه و مشارکت سياسیطلبانه نيروهای دموکراتيک جامعهیِ مدنی ما را در سال های ۵۵ و ۵۶ قاپيدند و همهچيز زير سلطة آنان درآمد و به «انقلاب اسلامی» انجاميد ادامه داشت. ضربه همين سلطهیِ آخوندی بود که همهیِ ما را به فکر کردن واداشت و درآمدنِ آثار و کتابهای تازه در باب رويدادهای پس از مشروطيت، روی کارآمدن رضاشاه (کتاب بسيار خواندنی و با ارزش سيروس غنی از مهمترين آنهاست) و کتابهای ديگر در مورد نفت و جريان نهضت ملی که به آنها اشاره کردم، زمينهساز ذهنيت تازهای در من شد که آثارش را امروز میبينيد.
بنابراين، به قول شما، من با همهیِ نوجوانی در آن سالهای ۳۰ تا ۳۲، «ناظر بیعمل» نبودم. درگير بودم. نخستين سفرم به تهران در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بود. خواهرم با مردی ازدواج کرده به تهران رفته بود. من برای اولينبار به تهران میرفتم تا از خانوادهیِ خواهرم و شوهر و بچههای او ديداری داشته باشم. صبح روز ۲۵ مرداد که از گاراژ شيشه، يکی از بنگاههای مسافربری رشت، به راه میافتاديم راديوی اتوبوس خبر دستگيری سرهنگ نصيری و شکست کودتای او را اعلام داشت. دو نفر ديگر از دوستان همدورهیِ مدرسه در اين سفر با من بودند. با يکی از آنها قرار گذاشتيم که روز ۲۸ مرداد در اولين فرصت در باشگاه حزب ايران در کوچهیِ ظهيرالاسلام همديگر را بازبيابيم. اسمش ناصر گلپايگانی بود. بعدها به ارتش رفت و افسر شد و من ديگر هرگز او را نديدم.
صبح روز ۲۸ مرداد بنا به قرارمان به کوچهیِ ظهيرالاسلام آمديم. باشگاه حزب ايران در آن کوچه در طبقهیِ دوم ساختمانی قرار داشت که طبقهیِ زيريناش يک چاپخانه بود. از درون حياط ساختمان دری به آن چاپخانه باز میشد که از آنجا میتوانستی به چاپخانه و بعد از طريق در ورودییِ چاپخانه به خيابان شاهآباد راه بيابی. باری، ما دو تا نخست به کلوب حزب ايران رسيديم. حدود ساعت ۹ صبح بود. در کلوب، که درش باز بود، کسی غير از ما نبود، جز گويا فردی که سرايدار و آبدارچی آنجا بود. پس از اندکی توقف از کلوب حزب ايران بيرون آمديم و به طرف ميدان بهارستان راه افتاديم که ببينيم در باشگاه حزب زحمتکشان ملت ايران و مرکز حزب پانايرانيست فروهر چه خبر است. آن موقع، باشگاه حزب دکتر بقايی سرنبش ورودی خيابانی که اکنون اسمش را فراموش کردهام و در نبش جنوبیاش ساختمان وزارت آموزش و پرورش بود قرار داشت. درسمتِ شمالیِ ميدان، اوائل خيابان خانقاه صفی عليشاه، نيز باشگاه پانايرانيستها بود. يادم آمد، اسم خيابان دم در وزارت آموزش پرورش، اکباتان بود. ما دو نفر سرخيابان اکباتان ايستاده بوديم و تعدادی از بچههای پانايرانيست را که خود فروهر نيز در بين شان بود و بعضی از آنان چوب و حتی شمشير در دست داشتند در طرف ديگر ميدان، اوائل خيابان صفی عليشاه، میديديم که سرگرم برو و بيايی هستند و گويی منتظر حادثهایاند. ما خيال میکرديم اين از همان حوادث معمولیِ درگيری مابين احزاب مخالفِ هم است. شايد گروهی از احزاب مخالف دارند به سمت اينها میآيند و اينها هم دارند خودشان را آمادهیِ مقابله میکنند. ولی حدس ما درست نبود. در همين فکرها بوديم که ديديم يک درجهدار ارتش سوار بر دوچرخه، که يکی را نيز جلوی خودش سوار کرده بود، از پيش ما که سر ميدان ايستاده بوديم گذشت و نرسيده به در باشگاه حزب زحتمکشان بقايی به صدای بلند فحش بسيار زنندهای نثار «زن مصدق» کرد. بعد هر دو از دوچرخه پياده شدند و به داخل کلوب رفتند. درگيرودار اين بوديم که اين چه بود و چرا اين بابای ارتشی چنين فحش رکيکی به مصدق داد، که سروصدايی از جانب کوچهیِ ظهيرالاسلام بلند شد و ما سر و کلهیِ افرادی را که از آن کوچه با شعارهای «جاويد شاه»، «مرگ بر مصدق»، خارج میشدند و از راه خيابان شاهآباد به طرف پانايرانيستها میآمدند ديديم. تازه فهميديم که قضيه چيست و آن حادثهای که پانايرانيستها منتظرش بودند چه بوده. ولی هنوز نمیدانستيم که اين جماعت طليعهیِ افراد کودتاچی هستند. گروهی بودند در حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر. از ظاهرشان پيدا بود که بيشتر عمله و اکره، پرتقالفروش (چون بعضیها تختهپارههای جعبههای پرتقالفروشی را در دست داشتند) و خلاصه از لاتولوتهای طبقهیِ پائينشهریاند. اينها را که ديديم من به دوستم گفتم ناصر نکند اينها در کوچهیِ ظهيرالاسلام به حزب ايران حمله کرده باشند. با اين حرف، همانطور که اين گروه به سمت اول خيابان خانقاه و به طرف پانايرانيستها نزديکتر میشدند، من و دوستم به سوی کوچهیِ ظهيرالاسلام به راه افتاديم. چون به کلوب حزب ايران رسيديم معلوم شد حدس ما درست بوده: اين افراد قبل از سرازير شدن به خيابان شاهآباد به قصد پانايرانيستها کلوب حزب ايران را خراب کرده و همه چيزش را شکسته و توی حياط ريخته بودند. ما دوتا، باز در حالوهوای درگيریهای معمولی بين احزاب بوديم و اصلاً به فکر کودتا نبوديم. زيرا روز ۲۵ مرداد دولت اعلام کرده بود کودتا شکست خورده و افسران مسئول آن دستگير شدهاند. در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد نيز من همراه شوهرخواهرم در ديگر نقاط شهر، از جمله ميدان سپه، ميدان ۲۴ اسفند، و مانند اينها، شاهد تظاهرات مردم، بهويژه افراد حزب توده، و انداختن مجسمههای شاه و پدرش رضاشاه بودم. بنابراين اصلاً باورمان نمیشد که موضوع ديگری جز برخورد معمولی ميان احزاب مخالف، که آن روزها ديده میشد، چيزی شده باشد. به همين دليل دو نفری، من و دوستم، شروع کرديم به جمعوجور کردن اساس درهم ريخته و شکستهیِ کلوب حزب ايران و به خيال خودمان مرمت کردن خرابیها. چندساعتی که از اين ماجرا گذشت گاه عابرينی از توی کوچهیِ ظهيرالاسلام از در ورودی سری به داخل حياط میانداختند و چون ما دوتا را سرگرم جمعوجور کردن میديدند به ما میگفتند خارج شويد و به منزلتان برويد. کودتا شده است. جانتان در خطر است. ولی ما دوتا کله-خر همچنان به کار خودمان سرگرم بوديم تا هوا تاريک شد و ساعت نزديک ۸ شب. صدای اتوموبيل پليس که بلندگويش داشت اعلام میکرد که از همکاری هموطنان متشکر است و از آنان میخواست که به منزل بروند چون میگفت حکومت نظامی برقرار شده است و کسی نبايد در خيابانها باشد. باری، اينجا بود که ما دوتا تصميم گرفتيم از در زير چاپخانه خارج شويم و از يکديگر جدا شويم. من به سمت خيابان مخصوص، که خانهیِ خواهرم در آنجا بود، به راه افتادم. گلپايگانی هم به طرف خانهیِ خودش يا بستگاناش رفت. ديگر هم همديگر را نديديم.
من همانطور که پياده از شاهآباد و مخبرالدوله و لالهزار به خيابان سپه رسيدم و داشتم به طرف انتهای سپه حرکت میکردم که به سمت مخصوص بروم، ديدم وضع عجيبی است. افرادی از مردم، که غالباً سروضع درستی نداشتند، هرکدام چيزی در دست يا در بغل دارند: يکی راديو دارد، يکی بخاری، يکی پرده، يکی در و ديگری پنجره يا چيزهايی شبيه به اين. همه از طرف خيابان کاخ میآمدند و در خيابان سپه و کوچهها و خیابانهای اطراف آن پراکنده میشدند. به خانه که رسيديم فهميديم قضيه چيست: اينان غارتگران خانهیِ مصدق بودند که در حوالی ساعت ۷ شب که مقاومت محافظان آنجا تمام شده بود و خانه به تصرف مهاجمان درآمده بود، خانهیِ مصدق را چپاول کرده و هرکس چيزی از آنجا به تصرف برداشته بود. البته در مورد ساعت ختم مقاومت شايد حرف من دقيق نباشد، ولی من آن مردم را حدود همان ساعت ۸.۵ تا ۹ شب در آن حوالی در همان وضع ديدم.
از آن شب به بعد ديگر ماندن در تهران برايم بسيار غمانگيز و دردناک بود. دو-سه روزی ديگر نيز به خيابانها سر زدم. در يکی از همين سرکشيها به خيابان بود که در اطراف خيابان سوم اسفند شعبان جعفری را سوار برماشين (کاديلاک؟) روباز با چهار نفر از يارانش میديدم که خودش ايستاده بود و يک تمثال قاب گرفتة بزرگ شاه را با دست راستاش نگه داشته بود. اينها در خيابان چرخ میزدند و زهر چشم میگرفتند. خود اين منظره، يعنی ماشين و سرنشيناناش، بعدها در روزنامهها چاپ شد و در کتاب سرکار خانم هما سرشار نيز آمده است. يک منظرهیِ جالب ديگر مشاهدهیِ افرادی بود در حدود ۱۵۰ نفر که در يک صف، هر رديف دونفر، از خيابان ناصرخسرو به طرف ميدان سپه میآمدند. در سر صف مرد بزنبهادری بود با چاقوی برهنه در دست راستاش، که با همان دست چاقو را در هوا تکان میداد و شعاری میداد که ديگران در جواباش حرفی را تکرار میکردند. او میگفت: «شاهنشاه پيروز است»، و افراد پشت سرش در صف که از قماش خود او بودند، جواب می دادند: «بچهیِ سهراه سيروس است»!
باری، بر من معلوم شد که همان ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفری که از کوچهیِ ظهيرالاسلام سردرآوردند طليعهیِ به اصطلاح غيرارتشیِ سپاه کودتا بودند که نخست به کلوب حزب نيروی سوم خليل ملکی، سپس به کلوب حزب ايران، حمله کردند و پس از ويران کردن اين دو کلوب میرفتند تا با بچههای پانايرانيستها درگير شوند. در کلوب نيروی سوم که من نبودم و خبرنداشتم آيا کسی برای مقابله بود يا نه. در کلوب حزب ايران اصلاً کسی نبود چنانکه گويی هيچ کس در فکر و گمان هيچ اقدام مخالفی نبوده. در کلوب پانايرانيستهای فروهر نيز تعداد افرادی که ما مشاهده کرديم خود را برای دفاع آماده میکنند از حدود ده تن، شامل خود فروهر، بيشتر نبود. گويا همين افراد نخستين دستهای بودند که برای حمله به مراکز احزاب طرفدار مصدق به راه افتاده بودند. چون به مقاومتی برنخوردند به تدريج بر تعدادشان و دامنهیِ حملات افزوده شد. و سرانجام نوبت به افسران ارتس و حمله به ادارات و راديو و بالاخره منزل دکتر مصدق رسيد و بدين سان با غارت خانهیِ مصدق کار کودتا در حوالی شامگاه روز ۲۸ مرداد تکميل شد. البته من اينها را از خاطره میگويم. دقيقاش را فواد روحانی نوشته است. بايد به کتاب او رجوع کرد.
اين افراد سردسته چه کسانی بودند؟ از ظاهرشان پيدا بود که لاتولوتاند. هندرسون در خاطرات شفاهیاش (Oral History Interview with Loy W.Henderson، Jun 14، 1973، July 5، 1973، Trunan Presidenttial Museum and Library) که مصاحبهاش گويا در ۱۹۷۳ صورت گرفته ولی از ۱۹۷۶ برای همه باز شده است (opened January 1976) میگويد گروهی از «اعضای يک باشگاه معروف ورزشی» [a group of members of a wellknown atheletic club] به راه افتادند با «انواع سلاحها» و مردم را دعوت میکردند برای همراهی با آنها برای سقوط مصدق و «برگرداندن شاه». شعبان جعفری، گويا در روز حادثه در زندان بوده. ولی از گفتوگویاش با سرکار خانم هما سرشار پيداست که از درون زندان به «پروين آژدانقَزی» که به ملاقات او آمده بوده پيغام داده به بروبچههای خودش که «بروند و شلوغ کنند» [هما سرشار، شعبان جعفری، ص 161]. آن افرادی که من در خيابان شاهآباد و بعد در ميدان سپه و خيابان ناصرخسرو ديدم هم از قماش همين بروبچههای امثال شعبان جعفری بودند. تعدادشان زياد نبود. اگر در همان ساعات نخستين حمله و هجوم آنها مقاومتی از سوی مردم صورت میگرفت، همهیِ آنها در اندک مدتی تارومار میشدند و کار بالا نمیگرفت و ارتشیها به احتمال زياد به ميدان نمیآمدند. ولی من به چشم خود ديدم که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برخلاف روزهای قبل، که زمين زير پای صفوف در هم فشردهیِ افراد حزب توده که رقصکنان و فرياد زنان در گروههای چندين هزار نفری از بالای شهر میآمدند تا پائين شهر و میگفتند «ز قدرت تودهها ـ شاه فراری شده» میلرزيد، هيچکس در خيابانهای تهران و در مراکز احزاب طرفدار مصدق نبود. هيچ صدائی برنخاست و کسی از جا نجنبيد. جمعی درب و داغون که سلاحی هم در دستشان نبود جز چوب و چماق و تختهپاره و چاقو توانستند راه را برای ورود افراد ارتشی کودتاچی و حمله به مراکز دولتی و خانه مصدق بازکنند. و مصدقی که میخواست در برابر امپراتوری انگليس بايستد و تن به سازش ندهد، به اين آسانی در برابر يک مشت اجامر و اوباش که امثال آقای شعبان جعفری و احتمالاً دکتر بقايی و افرادی نظير اينها بسيج کرده بودند، شکست خورد. تفکر در باب همين مسأله که تهران به اين بزرگی که دو روز پيشترش صدها هزار نفر در آن سرگرم تظاهرات و متينگ و پائين انداختن مجسمهها بودند، چه طور به تسخير مشتی لات و لوت درآمد اشک در چشمان من جمع میکرد و نمیتوانستم در آن شهر بمانم و دوسه روزی پس از حادثه به رشت برگشتم.
تلاش ـ راز سر به مُهر عدم حضور گستردهیِ مردم در خيابانها در آغاز روز ۲۸ مرداد در دفاع از دکتر مصدق و دولت وی چه بود؟ به نظر نمیرسد ترس و وحشت از سرکوب توضيحدهنده ماجرا باشد. زيرا قوهیِ قهر در آن روزها هنوز رسماً در دست دولت بود و نيروهای انتظامی زير فرمان دکتر مصدق.
پرهام ـ میرسم به «راز سر به مهر عدم حضور گستردهیِ مردم» که شما در سئوالتان عنوان کردهايد. حضور گسترده که چه عرض کنم. من حتی حضور ناگسترده هم نديدم. چرا نديدم؟ جواباش را در «خاطرات شفاهی» آقای هندرسن يافتم. اگر مطالبی را که هندرسن در مورد آخرين ديدارش با دکتر مصدق، در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲، میگويد در کنار مطالبی که خود دکتر در دادگاه نظامی گفته بگذاريم شايد بتوانيم اين به قول شما «راز سر به مهر» را باز کنيم و جوابی برای آن بيابيم.
شما میدانيد که پس از دستگيری سرهنگ نصيری، کيم روزولت از ادامهیِ برنامهاش دست نکشيد و گمانم بيشتر به ابتکار خودش در تهران ماند و به اقدامات خود به کمک برادران رشيديان، برادران معروف به «بوسکو» و ديگر افرادی از ايرانيان، اعم از ارتشی يا غير ارتشی، که با وی همکاری داشتند ادامه داد. نگرانی مهم روزولت از ناحيهیِ مردم و عکسالعمل مردم در حمايت از مصدق بود. او از يکسو از اقدامات حزب توده که تهران را به آشوب کشيده، مجسمهها را پائين آورده و جوّی بهکلی ضدشاه و بهويژه ضدآمريکائی ايجاد کرده بود خوشحال بود و معتقد بود «اين بهترين اتفاقی بود که بايد برای ما پيش میآمد» (کودتا در کودتا، چاپ تهران، ص 193) زيرا اينگونه اتفاقات هم از نظر احساسات توده ارتشیها و افسران طرفدار شاه که تعداشان کم نبود، هم از نظر جلب همکاری بخشی از روحانيت با کودتاچيان مؤثر میافتاد و مؤثر هم افتاد. اما از سوی ديگر نگران بود که مبادا افرادی که وی میخواست به کمک عوامل خودش به عنوان پيشقراولان نيروهای کودتاچی به ميدان بفرستد با مقاومت مردمی، بهويژه از سوی احزاب ملی و حزب توده، روبهرو شوند و در همان لحظات نخستين ميدان را خالی کنند و در نتيجه افراد ارتش نيز جرأت نکنند دنبال کار را بگيرند. به اين دلايل، وی میکوشيد از يک سو بر دامنهیِ آشوبهای حزب توده افزوده شود، و از سوی ديگر حمايت نيروهای انتظامی را میخواست که جلوی هرگونه تظاهرات را در ۲۸ مرداد بگيرد تا ميدان برای عمل دستههايی که خود او بسيج کرده بود باز بماند. به روايت روزولت، و نيز به روايت خود هندرسن که روز ۲۶ مرداد به تهران برگشته بود، اين دو با هم ديدار میکنند و روزولت از هندرسن میخواهد به ملاقات مصدق برود و او را از اين که کشور به سمت آشوب و هرج و مرج کمونيستی میرود و جان و مال اتباع آمريکايي در امان نيست، و مانند اينها بترساند و به مصدق ايراد بگيرد که چرا کنترل اوضاع در دستاش نيست. تاکتيک روزولت اين بود که مصدق کاری در جهت کنترل بيشتر بر نيروی انتظامی اعمال کند تا اين نيرو جلوی تظاهرات و حضور مردم در خيابانها را بگيرد و ميدان در روز موعود برای اقدام دستههای اجيرشدهیِ خود او باز بماند. متأسفانه مطالب هندرسن در آخرين ديدارش با مصدق نشان میدهد که دکتر مصدق در اين دام افتاده و در حضور خود هندرسن به شهربانی دستور داده است که جلوی هرگونه تظاهرات را بگيرد.
استاد موحد، در کتاب خود، «خواب آشفتهیِ نفت»، جلد دوم، ص ۸۱۴ در اين مورد نوشتهاند: «… مصدق ساعتی پيش از ملاقات با هندرسن (تأکيد از من) ـ و ظاهراً به دليل اميدواریهايی که هنوز برای امکان کمک از آمريکا داشت ـ دستور داده بود که فرمانداری نظامی از تظاهرات خيابانی جلوگيری نمايد و همين مسأله، چنان که پيشتر آورديم، از نظر سربازان، مأموران انتظامی به منزلهیِ جواز سرکوبی کسانی که برضد شاه تظاهرات میکردند تلقی گرديد و چهبسا اگر مصدق میدانست که حاصل ملاقات هندرسن چه خواهد بود سکوت خود را حفظ میکرد و دستور جلوگيری از تظاهرات را نمیداد.»
ولی در واقع چنين نبوده. زيرا هندرسن میگويد دستور جلوگيری از تظاهرات در حضور خود او تلفنی به شهربانی داده شده [يا به هر منبع ديگری، مثلاً فرمانداری نظامی] و بر روی تعبير «حضور من» در خاطرات شفاهیاش تأکيد میکند و میگويد «in my presence». اين تعبير بسيار معنی دارد: «مصدق تلفناش را برداشت و چند دقيقهای با رئيس پليس صحبت کرد… در تلفن، در حضور من [تاکيد از من]، دستور داد که شلوغیهای خيابانی، اعمال خشونت بايد بیدرنگ قطع شود. و هنگامی که من از او جدا شدم، حدود يک ساعت بعد، ديدم که پليس، ظاهراً با خوشحالی دارد دستور را اجرا میکند و دستههای حاضر در خيابانها را متفرق میسازد و میخواهد نظم را برقرار کند…»
به نظر میرسد که دکتر مصدق همين دستور را به رؤسای احزاب، بهويژه احزاب ملی نيز داده باشد، با توجه به گفتههای آقای لطفی وزير دادگستری مصدق در دادگاه، لطفی در حضور دکتر مصدق در دادگاه نظامی گفته است: «… يک سياستهايی است که در خارج از هيأت دولت بوده است که مربوط به آقايان نهضت ملی و افراد آن و يا مطبوعات و يا جمعيتها از قبيل اصناف و غيره که مربوط به رئيس دولت بوده و هميشه اينها میديدم که در منزل آقای دکتر محمد مصدق به اجتماع يا به انفراد آمد و شد داشتند و من در اتاق انتظار مدتی معطل میماندم که برای لوايح خدمت ايشان برسم» [مصدق در محکمه نظامی، به کوشش جليل بزرگمهر، کتاب اول، جلد اول، بخش دوم، ص 8].
پيداست که مصدق با هيأت وزيران، يا دستِکم با جمعی از آنان، آن رابطهای را که با سران احزاب و جمعيتها داشت نداشته و بعضی جريانها را خود شخصاً در ارتباط با سران جبههیِ ملی يا افراد مورد اعتماد خودش، در دست میگرفته و میچرخانده است. عين همين مسأله در مورد چگونگی آمدن نصيری و به اصطلاح موضوع کودتا نيز صدق میکند: مصدق موضوع را بهطور کامل برای همه افراد هيأت وزيران نگفته بود و هيات دولت نمیدانست که حکم عزلی نيز در کار بوده است. باری، حدس من اين است که مصدق علاوه بر دستور به رئيس شهربانی به رهبران احزاب، دستِکم احزاب ملی، دستورهايی داده باشد. به همين دليل روز ۲۸ مرداد در مقر احزاب، دستِکم حزب ايران که من ديدم، پرنده پر نمیزد و همه چنان غايب بودند که گوئی هيچ خبری نيست. اين که هندرسن روی تعبير «در حضور من» تأکيد کرده بسيار معنادار است. میشود حدس زد که هندرسن اين دستور مصدق و اطمينان از اين که فردا از سوی احزاب در خيابانها خبری نخواهد بود را بيدرنگ به روزولت اطلاع داده است. او نيز با اطمينان از اين که افراد او با مقاومت مردمی رو به رو نخواهند شد حرکتاش را آغاز کرده است. و اما چرا خود مردم از جا نجبيدند و با آن يک مشت رجاله مقابله نکردند؟ اين نيز به نظرم برمیگردد به موضوعی که من آن را يکی ديگر از اشتباهات تاکتيکی مرگبار مرحوم دکتر مصدق میدانم. دکتر مصدق پس از دستگيری نصيری خيال کرد کودتا را شکست داده و عواملاش را دستگير کرده است. به همين دليل خبر درست قضيه را حتی به هيأت دولت خودش نداد. در جواب آزموده، دادستان ارتش، که میپرسد شما پس از ديدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتيد، دکتر جواب می دهد: «… در اصالت فرمان مشکوک شدم. زيرا اعلیحضرت شاهنشاهی خوب میدانستند که اگر میفرمودند مايل به ادامهیِ خدمت من نيستند، دقيقهای در خدمت باقی نمیماندم… ترديد در اصالت فرمان سبب شد که اين جانب از پيشگاه ملوکانه توضيحاتی بخواهم. پس از تحقيق معلوم شد اول وقت روز يکشنبه [يعنی 25 مرداد] از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شدهاند [جليل بزرگمهر، همان، ص 4، بخش دوم ] [ تأکيدها از من].
پيداست که اولاً مصدق پادشاه را قبول داشته و از او با عنوان «اعلیحضرت شاهنشاهی» ياد میکند. ثانياً از همان صبح روز ۲۵ مرداد میدانسته که فرمانی در کار بوده و دروغ هم نبوده زيرا شاه با شنيدن خبر دستگيری نصيری از کشور خارج شده است. خوب چرا مطالب را بیدرنگ در جلسهیِ کابينه مطرح نکرده و همهیِ وزرا را در جريان نگذاشته است؟ چرا با وجود اظهار علاقهای که به شاه کرده و تأکيد کرده است که اگر او میخواست «در خدمت باقی نمیماندم»، پس از آن که فهميد شاه در کشور نيست و تشديد جو ضدشاه و ضدآمريکا از سوی احزاب و بهويژه حزب توده ممکن است به نتايج وخيمی بينجامد هيچ اقدامی در جلوگيری از حرکات حزب توده و تظاهرات خيابانی و جلوگيری از پائين آوردن مجسمهها نکرده است؟ اين سئوالها از ديد شخصی من مطرح نمیشود، که ممکن است موافق يا مخالف شاه يا مصدق باشم: سؤالاتی است که از ديد يک ناظر و در قالب منطق حاکم برسياست آن روز کشور طرح میشود. مصدق نهتنها هيأت دولتاش را در ابهام و بیخبری گذاشت، بلکه موضوع دستخط را از مردم نيز پنهان نگاه داشت و از همه مهمتر اين که، دولت مصدق در بيانيهای که از راديو منتشر شد اعلام کرد که «نقشه کودتا بلاأثر شده» بیآنکه کلمهای در آن بيانيه از موضوع عزل خود و ديدن فرمان شاه، حالا اعم از اين که حقيقی بوده يا جعلی، صحبتی بکند. پس مردم خيالشان جمع بود که کوشش برای کودتا صورت گرفته ولی ناکام مانده است و ديگر خطری را انتظار نداشتند. اين موضوع يکی ديگر از اشتباهات تاکتيکی مصدق بود. اشتباه تاکتيکی ديگر استفاده نکردن از راديو و آگاهی ندادن به مردم پس از اطلاع بر ماحصل جريان و خروج شاه از کشور بود. هنگامی که مصدق دريافت فرمانی در کار بوده، زيرا شاه از کشور خارج شده است، بايد حدس میزد که قضيه ممکن است بيخ پيدا کند و بنابراين میبايست آماده بود. او میتوانست نطقی در راديو ايراد کند، بیآنکه مردم را بشوراند، از مردم بخواهد دست به اقدامات آشوبگرانه، که حزب توده به آنها دامن میزد، نزنند، مجسمهها را پائين نيآورند، آرامش خود را حفظ کنند ولی بيدار و هوشيار باشند و بهويژه آمادگی خود را برای مقابله با هر خطر ديگری از دست ندهند. به مأموران پليس نيز میتوانست همين دستور را بدهد. به جای يک تلفن در حضور هندرسن و دستور قطع کلی هرگونه تظاهرات، میتوانست در حضور هندرسن دستور ندهد و به رؤسای انتظامیاش بگويد جلوی تظاهرات و افراطگریها را بگيريد ولی مواظب باشيد که دشمن هم آمادهیِ ضربه زدن است و اگر کسانی مثلاً برضد من به راه افتادند بايد با آنها مقابله کرد.
از همهیِ اينها که بگذريم، سکوت مردم معنادار است. مردم نکوشيدند جلوی آن افراد را بگيرند. تعداد کسانی که با شعار «مرگ بر مصدق» از کوچهیِ ظهيرالاسلام درآمدند و به خيابان شاهآباد و بهارستان ريختند بهراستی آنقدر کمشمار بود که همان افراد کوچه و محل و بازاریهای گذر اگر حرکتی برضد آنها انجام میدادند کافی بود. ولی نکردند. پس میبينيم که صحبت از يکپارچگی مردم در حمايت از مصدق در آن لحظات نيز نمیتواند سخنی مطلقاً واقعبينانه باشد. من خودم که يکی از آن افراد مردم بودم به حدی از بیاعتنايی و نجبيدن مردم آزردهخاطر شده بودم که نتوانستم ديگر در آن شهر بمانم. هرچه بود، واقعيت اين بود که مردم نيز نجنبيدند.
باری، تناقضهای موجود در رفتار دکتر مصدق و اشتباهات تاکتيکی و بیدقتیهای وی را نمیشود به اين آسانی توجيه کرد. دکتر مصدق، به گونهای که وکيل مدافع او، سرهنگ جليل بزرگمهر، در مقدمه دو جلد کتاب «مصدق در دادگاه نظامی» آورده، مردی بسيار محتاط و دورانديش در سياست بود، بهويزه به ريزهکاریهای حقوقی در امر سياست بيش از آنچه لازم بود میانديشيد و احتياط میکرد. من گفتم که وی از موضوع ملی شدن نفت نوعی تلقی صرفاً حقوقی داشت و به جوانب ديگر مسأله نمیانديشيد. شايد تحصيلات وی که در رشتهیِ حقوق بود، و استفاده او از اين تحصيلات در امر سياست و قانونگذاری و قانوندانی و قانونشناسی، به مصدق جايگاه والايی در بين سياستمداران آن دوران ايران داده بود و به گمانم خود دکتر مصدق نيز به اين جايگاه والای خودش که از برکت تحصيلات حقوقی خويش بدان رسيده بود آگاه بود و ته دلاش به آن میباليد. من کمتر فردی را در ايران ديدهام که وقتی امضاء میکند عنوان تحصيلیاش را نيز کنار اسمش بگذارد. همهیِ ما امضاء دکتر مصدق را میشناسيم. او هميشه امضاء میکرد: «دکتر محمد مصدق». حالا همين دکتر محمد مصدق را میبينيم که در آخرين روزهای حيات سياسیاش در مصدر نخستوزيری اشتباه پشت اشتباه مرتکب میشود. در نفت لجاجت میکند و کار را به جايی میرساند که حتی دومين پيشنهاد مشترک انگليس و آمريکا را که به عقيدهیِ جناب فواد روحانی، و حتی ديگر متخصصان ما، «بهترين پيشنهادی بود که به دولت ايران تسليم گرديد» و «با مقررات قانون ملی شدن منطبق» بود، رد می کند. براثر همين لجاجتها بود که هندرسن نيز از او قطع اميد کرد. چند ماه مانده به کودتا به کشورش رفت و اعلام کرد نمیشود با مصدق کنار آمد. هرکاری میخواهيد بکنيد. همين مصدق در آخرين روزهای حکومتاش در برخورد با نصيری و کودتا آن اشتباهات را میکند، در حالی که از مدتها پيش به گفتة خودش انتظار چنين حرکاتی را داشته است. چرا؟ چرا مصدق اين مرد محتاط و دورانديش قانوندان، چنين اشتباهاتی را کرده است؟ آيا میشود گفت خود او نيز در سويدای خاطرش میديده که در کار خويش شکست خورده و کشور را به بنبست کشانده است و تنها راهی که برای حفظ وجههاش ـ که اين قدر بدان پایبند بود که مرحوم خليل ملکی از کاربرد تعبير «فريفتهیِ عوام» دربارهاش خودداری نکرده است ـ باقی مانده بود بيرون رفتن با «وجهه» از صحنه بود، و اين نمیشد مگر اين که دستی از غيب بيرون آيد و وی را به زور کنار بزند. آيا میشود گفت که خود مصدق ته دلاش، آرزوی کودتا را میکرد؟
تلاش ـ ترديد و تزلزل بخشهايی از نيروهای سياسی و جمعی از همرزمان سابق دکتر مصدق در نهضت ملی کردن نفت در دفاع از وی از کجا سرچشمه میگرفت. آيا میتوان همهیِ آنها را ـ همانگونه که تا کنون متداول بوده است ـ متهم به خيانت و وابستگی به منافع بيگانگان نمود؟ کسانی که سالها در معيت و در پشتيبانی از دکتر مصدق مراحل مختلف کامياب پيکار نفت و مبارزه با مطامع استعماری انگليس را پشت سرگذارده بودند؟
پرهام ـ اگر منظور شما افرادی چون مکی، بقايی، شمس قناتآبادی، آيتالله کاشانی، حائریزاده و امثال اينهاست، من نمیدانم آيا میشود آنها را «متهم به خيانت و وابستگی به منافع بيگانگان» کرد يا نه. زيرا هيچ سند و مدرکی در مورد وابستگی آنان به بيگانگان يا عدم وابستگیشان، در دست ندارم.
تلاش ـ در برخی از نوشتهها و خاطرات گفته شده است؛ در اطلاعية دولت که صبح روز ۲۵ مرداد در مورد حوادث شب قبل، از طريق راديو انتشار يافت، هيچ اشارهای به فرمان عزل دکتر مصدق و فرمان انتصاب سرلشگر زاهدی نشده بود. به چه دليل و بنا به چه مصلحتی خبر اين ”فرامين“ پنهان نگاه داشته شد؟
پرهام ـ قبلاً در اين مورد نظرم را گفتهام. خود دکتر مصدق میگويد در اصالت فرمان شک داشته، ولی خود او تصديق میکند که از همان صبح روز ۲۵ مرداد خواسته با شاه تماس بگيرد و بفهمد که آيا چنين فرمانی صادر شده است يا نه. و میگويد تماس برقرار نشد زيرا فهميديم که شاه همان روز صبح از کشور خارج شده است. خوب، همين اطلاع از خروج شاه از کشور، منطقاً بايد دکتر مصدق را به اين نتيجه رسانده باشد که فرمان بیپايه نيست و شاه در اين مورد نقشی داشته است. ولی چرا پس از يک چنين نتيجهگيری که به عقل هرکسی میرسيده باز موضوع فرمان را مخفی نگاه داشته است، نمیدانم. به همان سؤالهايی میرسيم که در پاسخ به سؤالهای قبلی عنوان کردم.
در اين جا بد نيست يادآوری کنيم که به شهادت اسناد «سيا» محمدرضاشاه تا آخرين لحظات در باب شرکت در اين اقدام و همکاری با خارجيان ترديد داشته و مقاومت میکرده است. استاد موحد، پس از بررسی آخرين اسناد منتشر شدهیِ «سيا» در اين زمينه، در کتاب کوچک ديگری که به عنوان «تکمله» بر «خواب آشفته نفت» منتشر کرده، مینويسد: «حتی بعد از آن که آيزنهاور در ۱۳ مرداد (۴ اوت) به صراحت از ايران سخن گفت، شاه هنوز بر ترديد و دو-دلی خود چيره نگشته بود و چنين مینمايد که مقاومت شاه بر اصرار روزولت میافزود و او روز به روز بيشتر معتقد میشد بر اين که کودتا بدون همراهی شاه محکوم به شکست خواهد بود…»
اين در حالی است که در ۱۲ مرداد، روزولت، خود، به ملاقات شاه رفته و با لحن تهديدآميز به وی گفته بود: «هيچ راه ديگری وجود ندارد که از آن طريق بتوان دولت را تغيير داد… شاه بايد توجه داشته باشد که شکست اين طرح ممکن است به ايجاد يک ايران کمونيست و يا يک کرهیِ دوم بينجامد. دولت وی (يعنی آمريکا) آمادگی پذيرش چنين احتمالی را ندارد و ممکن است طرحهای ديگری به مورد اجرا گذاشته شود.» [تأکيد از من]
ملاحظه میفرمائيد که برای شاه ظاهراً راه ديگری باقی نگذاشته بودند: مصدق لجاجت کرده و کار را به بن بست کشانده بود. عوامل خارجی دست به کار شده و در داخل کشور شاه را تهديد میکردند که «ممکن است طرحهای ديگری به مورد اجرا گذاشته شود». در چنين اوضاع و احوالی است که شاه، به گفته استاد موحد، به رامسر میرود در حالی که هنوز چيزی را امضاء نکرده است. در رامسر دو فرمان تهيه شده توسط رشيديان و بهبودی را برای او میفرستند و «شاه در ۲۲ مرداد ظاهراً به اصرار ملکه ثريا آنها را امضاء میکند» [موحد، گفته ها و ناگفته، ص 24].
کاش محمدرضاشاه به جای رفتن به رامسر و امضاء آن دو فرمان به ترتيبی که گفته شد و خروج از کشور پس از شنيدن خبر دستگيری نصيری، دکتر محمد مصدق را که به قول خودش «اگر میفرمودند مايل به ادامهیِ خدمت من نيستند، دقيقهای در خدمت باقی نمیماندم» به حضور میخواند و به وی میگفت شما در کار و برنامهیِ حکومتتان با شکست مواجه شده و کار کشور را به بنبست کشاندهايد. من مايلم استعفاء شما را ببينم. حتماً دکتر مصدق نيز همين کار را میکرد. و شاه نيز که آن موقع اکثريت نمايندگان مجلس را با خود داشت به آسانی میتوانست کابينهیِ ديگری را مأمور حل مسالهیِ نفت کند و انتخابات جديدی راه بيندازد. قبول دارم که ممکن بود با مخالفت جبههیِ ملی، حزب توده و حتی شايد، مخالفت باطنی و تحريکهای خود دکتر مصدق روبهرو شود و کار مخالفتها و تظاهرات بالابگيرد. اما او بهعنوان پادشاه مسئول اجرای قانون اساسی و دفاع از حاکميت کشور بود. میتوانست برای خواباندن شورشها حتی از افراد ارتش و نيروهای انتظامی کمک بگيرد، يا در راديو حاضر شود و مسائل را بیپردهپوشی با مردم در ميان بگذارد و از آنان کمک بخواهد. حتی اگر در اين ميان شورش برپا میشد و خونی ريخته میشد، به نظر من درستتر، خردمندانهتر و قانونیتر از همکاری ناگزير با عوامل بيگانه بود. زيرا آن همکاری ناگزير با عوامل بيگانه، چنانکه در جای ديگری گفتهام، پايههای مشروعيت پادشاهیاش را سست کرد و زمينه را برای روی کار آمدن روحانيت قدرتطلب فراهم ساخت. من بر اين باورم که سلطنت محمدرضاشاه نه در ۱۳۵۷ بلکه در مرداد ۱۳۳۲ سقوط کرد، آن هم نه براثر خيانت او، بلکه بر اثر اشتباه مرگبار او، در کنار اشتباهات مرگبار مصدق.
تلاش ـ خبر ترک خاک کشور توسط شاه چگونه و چه زمانی پخش شد. انعکاس اين خبر در ميان مردم و نيروهای سياسی چه بود؟ گفته شده است که برخی از روحانيون از زمان آگاهی از اين خبر طرفداران خود را برعليه دکتر مصدق به حرکت درآوردند. صحت اين گفته تا کجاست؟ اگر چنين باشد، پس بعيد بنظر میرسد خيابانها در آن روز تنها در قُرق ”اٌجامر“، ”اوباش“، ”فواحش“ و ”مزدبگيران“ انگليس و آمريکا بوده باشند؟
پرهام ـ در باب اين مسائل مورخان ما [فواد روحانی و محمدعلی موحد و ديگران] به حد کافی بحث کرده و اطلاعات لازم را ارائة دادهاند. بهتر است به کارهای آنان رجوع کنيم.
تلاش ـ آقای پرهام با سپاس فراوان از فرصتی که در اختيار ما گذاشتيد.
—————————————————–
بازگشت به آرشیو مربوطه: واقعهی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
—————————————————–
چه کسی کودتا کرد؟ شاه یا مصدق یا هر دو؟
جون 28, 2011
چه کسی کودتا کرد؟ شاه یا مصدق یا هر دو؟
الاهه بقراط
[این مقاله نخست در دو شماره کیهان لندن در مرداد ۱۳۸۳ منتشر شد. در اینجا متن کامل آن را میخوانید.]
.
شاه یا مصدق؟
۲۸ مرداد روز جدل است. روز سخنان تکراری و نکتههای نو است. پنجاهویک سال است که چنین است و تا سالهای سال چنین خواهد بود. ولی واقعاً چه کسی کودتا کرد؟ شاه یا مصدق؟!
محمدرضاشاه جان دو نفر را از زندان و مرگ نجات داد: مصدق و خمینی. از بازی روزگار هر دو نفر دو گرهگاه تاریخی در زندگی و دوران سلطنت شاه بهوجود آوردند: ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷. با این تفاوت که مصدق همواره برای نجات خود از زندان رضا شاه سپاسگزار شاه جوان بود و خمینی با کینهای قبیلهای بازگشت تا انتقام بگیرد.
از آنجا که بنا بر فرهنگ بتپرستی و قهرمانپروری به ساحت «قهرمانان ملی» جز برای هورا کشیدن و تأیید نمیتوان نزدیک شد، بهتر این دیدم برای طرح پرسش «چه کسی کودتا کرد؟» به خاطرات خود دکتر مصدق استناد کنم که توسط یارانش به چاپ رسیده است. مقاله بسیار طولانی شد و من مجبور شدم آن را حتی پس از خلاصه کردن برای دو شماره تنظیم کنم. از آنجا که درباره شاه و آمریکا به عنوان «کودتاچی» بسیار سخن رفته و همچنان خواهد رفت، سخن این دو مقاله بیشتر بر سر نقش مصدق به مثابه رییس دولت است که به گفته خودش از پشتیبانی شاه برخوردار بود.
.
بوی خوش نفت
امروز جامعهشناسی و علم سیاست در بررسی شخصیتها به زیر و بم زندگی آنان میپردازد. روانشناسی در این میان نقشی برجسته بازی میکند. این شیوه در ایران نه تنها معمول نیست، بلکه نوعی تجاوز به حریم مقدسات بهشمار میرود. مصدق را حتی «پیشوا» و «کبیر» نامیدهاند. برخی از ایرانیان وقتی کسی را به عنوان قهرمان ملی و پیشوا و رهبر پذیرفتند دیگر از هر اشتباهی بری میشود و به تعبیر مذهبی «معصوم» بهشمار میرود. ولی واقعیت این است که مصدق هم انسانی بوده مانند من و شما با همه ویژگیهای بد و نیک انسانی. در شرایطی که جهان بر ضعف پیامبران انگشت مینهد، بس جای تأمل است که ما سیاستمداران و دولتمردان خود را به سطح پیامبران خطاناپذیر برکشانیم.
مصدق عاشق مادر خود بود و در خاطراتش زیاد از او حرف میزند. دوازده ساله بود که پدرش درگذشت و مادرش همسر مرد دیگری شد. زنی که نماز و روزهاش قطع نمیگشت و در سوییس هم حجاب برنگرفت و به نماز و دعا مشغول بود. مصدق صاحب تنها دو پسر و یک دختر شد که برای آن دوران بس نامعمول بود. در دوران زندگی در ایران و در مسافرتهایش به اروپا و تحصیلاتش سخن از مادر و فرزندانش هست، ولی نشانی از همسرش نیست. مادر مصدق سه بار شوهر کرد و محمد مصدق از همسر دوم او بود. مصدق از بیماری عصبی رنج میبرد. در ژانویه ۱۹۰۹ برابر با ۱۲۸۸ خورشیدی در پاریس به پزشک و پروفسور اعصاب مراجعه کرد و تا سال ۱۹۱۰ در بیمارستان و استراحتگاه بسر برد.
تاریخچه شکلگیری جنبش ملی شدن صنعت نفت به پیش از دوران نخستوزیری مصدق و به سالهای آغازین دهه بیست و دولت قوام و ماجرای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی برمیگردد. محدود کردن این دوران به چند سال نخستین دهه سی تحریف واقعیات تاریخی است و این تحریف عمدتاً توسط ملیگرایان و چپ صورت میگیرد. چپی که به دلیل منافع «برادر بزرگ» اتفاقاً مخالف ملی شدن صنعت نفت بود. گفتوگوهای حقوقی بر سر محدودیت اختیارات شرکت نفت ایران و انگلیس از نیمه دوم سالهای بیست آغاز شده بود و اعلامیه دولت در زمان نخستوزیری هژیر درباره «استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس» در ۲۵ مهر ۱۳۲۷ منتشر گشت. متعاقب آن در ۱۷ شهریور ۱۳۲۸ اساسنامه شرکت نفت ایران به تصویب شورای عالی سازمان برنامه رسید.
در ۳ دیماه ۱۳۲۹ پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت به امضای یازده تن از نمایندگان تقدیم مجلس پانزدهم شد. نه ماه پیش از آن، شاه در مصاحبهای با نیویورک تایمز گفته بود: «ایران دیگر به کشورهای خارجی امتیاز استخراج نفت نخواهد داد». در ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ طرح ملی شدن صنعت نفت به اتفاق آرا به تصویب مجلس پانزدهم رسید. در آن زمان حسین علا نخستوزیر بود و این طرح در ۲۹ اسفند به تصویب مجلس سنا نیز رسید.
شاه در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۰ مصدق را مأمور تشکیل کابینه کرد. قانون اجرای ملی شدن صنعت نفت پس از تصویب در مجلس شورای ملی و سنا به امضای شاه رسید. در واقع، دولت ایران قرارداد نفت را از نظر حقوقی یکجانبه لغو کرد. از این پس شکایت انگلیسیها شروع شد.
مصدق در طول نخستوزیری خود دو بار از مجلس تقاضای اعطای اختیارات تام کرد. خودش مینویسد، لایحه اختیارات خلاف قانون اساسی بود: «موقع درخواست تذکر دادم با اینکه اختیارات مخالف قانون اساسی است این درخواست را میکنم، اگر در مجلسین به تصویب رسید به کار ادامه میدهم، والا از کار کنار میروم». مصدق به دلیل تجربه سیاسی و نیز محبوبیتی که بین مردم یافته بود، همواره شاه و حتا مجلسی را که اکثریت آن یاران خودش بودند به استعفا تهدید میکرد. وی که نخستوزیریاش از طرف مجلس پیشنهاد و از سوی شاه تأیید شده بود، خود را تنها نماینده و مجری «اراده ملت» میدانست و وقتی همان مجلس که هشتاد درصد آن از جبهه ملی بودند به وی پشت کرد، آن را «ضدمردمی» نامید و برای حفظ چهره عامهپسند خود بر قانون و مجلس پای نهاد.
مصدق که در نامهای به تاریخ ۱۶ دی ۱۳۳۱ به مجلس شورای ملی نوشت: «دولت هرگز در صدد تعطیل مجلس شورای ملی نیست»، شش ماه بعد اعلام کرد ناچار است تکلیف خود را با این مجلس یکسره سازد. در ۵ مرداد ۳۲ مصدق در یک نطق رادیویی گفت برای انحلال یا ابقای مجلس به رفراندوم و نظر مردم متوسل خواهد شد. با وجود اعتراض اقلیت مجلس، دولت مصدق در روز ۱۲ مرداد در تهران به آرای عمومی مراجعه کرد. رأیگیری از شهرستانها به پنج روز بعد موکول شد زیرا گمان میرفت که انحلال مجلس در شهرستانها رأی نیاورد.
.
کودتا با نامه!
در روز ۲۲ مرداد، شاه فرمان عزل مصدق و نصب سرلشکر زاهدی را امضا کرد و توسط سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی برای هر دو فرستاد. روز بعد مصدق از رادیو اعلام کرد مجلس هفدهم با توجه به نتیجه رفراندوم باید منحل شود. کاخ سعدآباد و محل اقامت مصدق به دستور دولت وی تحت حفاظت تانکها قرار گرفت. روز ۲۴ مرداد مصدق در نامهای از شاه تقاضای صدور فرمان انحلال مجلس را کرد. در همین روز نصیری فرمان زاهدی را در مخفیگاهش به او داد و شب فرمان مصدق را به وی ابلاغ نمود که همانجا دستگیر شد. توجّه داشته باشیم که نصیری فرمان «شاه» را برای نخستوزیر برده بود و مصدق با سوگندی که بر پشت قرآن برای حفظ سلطنت نوشته و به شاه تقدیم کرده بود: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عملی کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهور را قبول نمایم» و به عنوان رییس دولت که به قانون اساسی مشروطه قسم خورده بود، قاعدتاً نمیبایست فرستاده «شاه» را دستگیر میکرد. مصدق در اینباره میگوید که مطمئن نبوده نامه دستخط شاه بوده باشد. او که نصیری را متهم به کودتا علیه خود میکند هرگز توضیح نمیدهد رییس گارد شاهنشاهی چگونه و با کدام تانک و سرباز قصد کودتا علیه او را داشته که به این سادگی در خانه وی دستگیر گشت!
مصدق روز بعد بدون آنکه از فرمان عزل خود توسط شاه حرفی بزند، اعلامیهای صادر کرد مبنی بر اینکه مقارن ساعت یازده شب گذشته یک کودتای نظامی به وسیله افسران گارد شاهنشاهی به اجرا گذاشته شد و در نتیجه سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی که برای تسلیم نامهای به نخستوزیر مراجعه کرده بود، توقیف گردید. از محتوای نامه هیچ سخنی نیست و کسی نیز نمیپرسد چگونه میتوان با نامه کودتا کرد! مصدق عدهای از ارتشیان و دولتیان را بازداشت نمود و برای دستگیری سرلشکر زاهدی دههزار تومان جایزه تعیین کرد.
ساعت ۹ صبح روز بعد شاه در فرودگاه رامسر به هنگام خروج از کشور گفت آن نامه فرمان برکناری مصدق از نخستوزیری به دلیل زیر پا گذاشتن قانون اساسی و مشروطیت بود و وی برای جلوگیری از برادرکشی و خونریزی و جنگ داخلی برای مدت کوتاهی از کشور خارج میشود. سپس، شاه در پیامی که از رادیو لندن پخش شد گفت مصدق را به این جهت عزل کرده که وی از اختیارات خود سوءاستفاده کرده و دست به یک رفراندوم غیرقانونی زده است. همان روز مصدق انحلال مجلس را اعلام کرد و دستور داد فرمانداری نظامی کاخهای سلطنتی را مهر و موم کرده و از اموال و اثاثیه کاخها مواظبت کند. آیا مصدق برای حفظ سلطنت و مشروطه این تمهیدات را به کار میبرد؟ کسی نمیداند، خودش نیز توضیحی نمیدهد، هیچ کس هم نمیپرسد! روز بعد فرمانداری نظامی تهران که تحت فرمان دولت مصدق بود، بسیاری از درباریان را دستگیر کرد و همزمان عدهای مجسمههای رضاشاه را در میدان بهارستان و میدان سپه پایین کشیدند. در ۲۷ مرداد فراکسیون نهضت ملی در خانه مصدق جلسه فوقالعاده تشکیل داد تا «اوضاع وخیم کشور» را بررسی کند. در واقع پس از انحلال مجلس و بیاعتنایی مصدق به فرمان شاه که طبق قانون (غلط یا درست) عزل نخستوزیر از اختیارات وی بود، و همچنین خروج شاه از کشور، اوضاع وخیم شد. آیا اگر مصدق فرمان عزل را میپذیرفت، باز هم اوضاع وخیم میشد، و آیا قانون ملی شدن صنعت نفت که پیش از مصدق تصویب شده بود، اجرا نمیگشت؟!
از ساعت ۶ صبح ۲۸ مرداد چهره تهران عوض شد. این همان روزیست که صدها کتاب و مقاله درباره آن نوشته شده است. روز بعد در اعلامیهای که از سوی سرلشکر زاهدی صادر شد اعلام گشت که به فرمان شاه برای حفظ جان مصدق از هیچگونه اقدامی خودداری نخواهد شد و وی باید در طول ۲۴ ساعت خود را معرفی کند. شاه بازگشت. وی پیش از ورود به تهران اعلام کرد: «صنعت نفت ایران ملی شده و شرکت نفت ایران و انگلیس وجود خارجی ندارد. نفت ایران ملی شده و ملی خواهد ماند». خود مصدق اذعان میکند که شاه از هیچ دولتی به اندازه دولت وی پشتیبانی نکرد.
بیماری و تمارض مصدق و ابیاتی که در این مورد ساختهاند معروف است. خود در خاطراتش به بیماری عصبی و جسمی خود از دوران جوانی اشاره میکند. لیکن او هم به نسبت چهل سال پیش عمری نسبتاً طولانی را پشت سر نهاد و دچار ناتوانی روحی و افتادگی جسمی نگشت و هم با وجود توطئههایی که علیه خود تصویر میکند، هرگز نه مورد حمله قرار گرفت و نه به قتل رسید! ظاهراً او به نوعی پارانوئید دچار بود و همواره فکر میکرد همه علیه او توطئه میکنند و حتا هنگامی که وی را در دوران قوام برای سخنرانی در یک مسجد دعوت نمودند، تعجب کرد که چرا ممانعت نکردند و برای عدم ممانعت نیز به دنبال توطئه میگشت! جالب اینجاست که اغلب کتابها و مقالات مربوط به ۲۸ مرداد نیز با همین روحیه توطئهجو نوشته شده است. عذرخواهی خانم مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه دولت دموکرات بیل کلینتون که به طمع اصلاحطلبی در سال ۱۳۷۸ صورت گرفت، پیش از آنکه بیان یک واقعیت تاریخی و اعتراف به دخالت آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد باشد، یک عمل سیاسی سخیف در جهت منافع آمریکا بود که نه پرده از رازی برداشت و نه گوشهای تاریک از تاریخ کشورمان را روشن ساخت!
.
هم شاه هم مصدق!
شاه و مصدق هر دو میهندوست بودند. هر دو منافع ملی ایران را در نظر داشتند. هر دو بر این باور بودند که هر یک بهتر از دیگری میتواند این منافع را حفظ کند. هر دو خود را نماینده «اراده ملت» میدانستند. از همین رو مصدق «عزل» خود را از نخستوزیری کودتایی نامید که با دستگیری سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی ناکام ماند و شاه در مصدق رقیبی را دید که اگرچه به حفظ سلطنت او سوگند خورده بود، ولی جاهطلبیهای «خطرناک» خود را داشت. در واقع کودتا با انحلال مجلس شروع شده بود. انحلال مجلس توسط نخستوزیر، که غیرقانونی بود، عزل او توسط شاه را به دنبال داشت. مصدق فرمان عزل را نپذیرفت و ماند. شاه از مقابله دست برداشت و رفت. مصدق با اطمینان به پشتیبانی مردم کودتا کرد و شکست خورد. شاه با اطمینان به حمایت خارجی با کودتا برگشت و پیروز شد.
.
همه جا توطئه
روحیه جاهطلبانه مصدق و نقش منحصر به فردی را که تنها برای خود قائل بود بهخوبی میتوان در خاطرات او دید. تو گویی در ایران فقط او خواهان ملی شدن صنعت نفت بود. روز شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۳۰ پس از استعفای حسین علا نخستوزیر وقتی «یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزمآرا نخستوزیر به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود و هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم اسمی از من برد که بلاتأمل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور در آیند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چناچه آقای سید ضیاءالدین نخستوزیر میشد، دیگر مجلسی نمیگذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با یک عده توقیف و یا تبعید میکرد. بطور خلاصه مملکت را قرق مینمود تا از هیچکجا و هیچکس صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام میشد، باز من نمیتوانستم صنعت نفت را ملی کنم»!
مصدق علل سقوط خود را در خاطرات آنتونی ایدن وزیر امور خارجه وقت انگلستان میجوید. او معتقد است انگلیس و آمریکا خواهان از میان برداشتن او بودند. حال آنکه به گواهی تاریخ مرتب مذاکراتی برای حل مسئله نفت در جریان بود و خود مصدق نه تنها یک پای این مذاکرات بود بلکه بلافاصله گزارش آن را به شاه نیز میداد. البته نقش کشورهای خارجی را نمیتوان انکار نمود، لیکن همهچیز را نمیتوان به پای آنان نوشت که اگر چنین کنیم، عملاً قلم بطلان بر نقش دولتمردان داخلی و نیز مردم میکشیم. مصدق دامنه توطئه علیه خود را در مورد مسئلهای که وی تنها پرچمدار و تنها خواهنده آن نبود، گسترده میدید. او مینویسد: «برای از بین بردن شخص من عدهای از دربار و علماء و افسران و بعضی از اعضای جبهه ملی با هم توحید مساعی کردند و توطئه روز نه اسفند را پیش آوردند. و مقصود از این توطئه این بود عدهای رجاله به این عنوان که من میخواستم شاه را از مملکت خارج کنم درب کاخ جمع شوند و موقع خروج من از کاخ مرا از بین ببرند و چنانچه این کار صورت میگرفت، علما روز نه اسفند که به کاخ آمده بودند به جنازهام نماز میگزاردند و چون وزیر دفاع ملی بودم به امر شاهنشاه آن را روی توپ قرار میدادند و با احترامات کامل به خاک میسپردند و عدهای از غوغاگران مقابل درب کاخ را هم که مرتکب این جنایب شده بودند به اشد مجازات میرسانیدند تا هیچ فردی گمان نبرد این واقعه در اجرای یک نقشه سیاست خارجی صورت گرفته است و آن وقت بود که من میشدم به تمام معنی یک مرد ملی که نه شیعه با من مخالف بود و نه سنی».
میبینید که او حتا توطئه پس از مرگش را نیز تصویر میکند! ولی نه تنها هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات وجود این سناریو وجود ندارد، بلکه از هیچ کس دیگر نیز جز مصدق چنین چیزی شنیده نشده است. آنچه را نیز درباره نقش لوی هندرسن سفیر وقت آمریکا میگوید، بیشتر به خیالبافی شبیه است: شاه قرار بود برود. نخستوزیر و هیئت دولت جمع شدند تا او را بدرقه کنند. پیشخدمت نامهای به مصدق داد که در آن هندرسن برای یک کار فوری میخواهد مصدق را ببیند. مصدق نامه را به شاه نشان داد تا شاید در حرکت به خارج عجله نکند و «شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند». مصدق توضیح نمیدهد چرا ملاقات مصدق با سفیر آمریکا ممکن است سبب فسخ عزیمت شاه شود؟! این کشور خارجی در دولت «مستقل» نخستوزیر «ملی» و عزم شاه چه نقشی میتوانست داشته باشد؟! مصدق خود اینطور حساب میکرد که اگر شاه برود، جمعیتی در برابر در نمیماند که بخواهد او را از بین ببرد. اگر منصرف شود، «باز تا جمعیت در آنجا بود من از کاخ خارج نمیگردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به درب کاخ نرسیده بودم که صدای فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعت نمایم.» کسانی که آن نقشه شیطانی و پر دردسر را برای از بین بردن مصدق طراحی کردند، خیلی راحت میتوانستند این را هم پیشبینی کنند که مصدق ممکن است از در دیگری خارج شود! مصدق میگوید که هندرسن هم کار مهمی نداشت که «ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد. چند کلامی گفت و رفت» و توضیح میدهد که همه دست به دست هم دادند و آن نمایش «عزیمت شاه» را به وجود آوردند و به لوی هندرسن سفیر آمریکا نیز گفتند پیامی برای مصدق بفرستد و او را برای کار فوری بخواهد تا وی از کاخ خارج شده و توسط «جمعیتی» که روبهروی کاخ اجتماع کردهاند از بین برود!
راست این است که در چنان اوضاعی که مصدق توصیف میکند، از راههای بسیار سادهتری می شد او را از میان برد. دستگاهی که تنها آدم سالم و میهندوست و مستقل آن محمد مصدق باشد، برای از بین بردن وی دچار هیچ مشکلی نمیشد!
مصدق تمامی رویداد نه اسفند را نقشه ای علیه خود ارزیابی میکند و آن را «توطئه» مینامد و حتا فوت استالین را که در ۱۶ اسفند ۱۳۳۱ روی داد در رابطه با سقوط دولت خود ارزیابی میکند: فوت استالین «موقع را برای سقوط دولت من مساعد کرده بود». چرا؟ فوت استالین چه ربطی به جبهه ملی و نخستوزیرش داشت؟! مگر اینان حامی خود را از دست دادند؟! مصدق توطئه و «اعمال نفوذ سیاست خارجی» را به حدی میبیند که حتا هشتاد درصد وکلای مجلس هفدهم که فراکسیون اکثریت را توسط جبهه ملی تشکیل میدادند، زیر تأثیر آن با وی «مخالف» شدند! او توضیح نمیدهد چگونه و چرا؟ آیا ممکن نیست طرفداران یک سیاستمدار خود دارای فکر مستقل باشند و اگر با سیاستهای وی مخالفت کردند، پس تابع سیاست خارجی هستند؟ اگر «نفوذ خارجی» آنچنان باشد که بتواند فراکسیون اکثریت را با خود همراه سازد، پس دیگر چه جای سخن از استقلال است؟!
مصدق هرگز نمیگوید رفراندوم برای انحلال مجلس مخالف قانون بوده و چنین چیزی در قانون اساسی وقت پیشبینی نشده و اصولاً یک قوه نمیتواند برای انحلال یک قوه دیگر رفراندوم برگزار کند! دولت حق نداشت حتا با استفاده از اختیارات «تام» مجلس را منحل کند. او تلاش میکند ثابت کند که رفراندوم غیرقانونی «صحیح» برگزار شده، ولی هرگز به این نکته که خود رفراندوم عملی غیرقانونی بوده، اشاره نمیکند.از حقوقدان برجستهای چون مصدق که تحصیلات خود را در فرانسه و سوییس به پایان رسانده بود، چنین سفسطهای بعید است مگر آنکه سیاست و جاهطلبی پرده حایل بر دانش آدمی بکشد. مصدق معتقد است «آنچه گفته و کردهام تمام در منافع ملت ایران بوده» –آیا واقعاً چنین بوده است؟ آیا رد پیشنهاد چرچیل –ترومن و پیشنهاد بانک بینالمللی در مورد حل مسئله نفت به نفع ملت ایران بوده است؟! اگر چنین بود، پس چرا مصدق هنگامی که دیگر کار از کار گذشته بود فوأد روحانی را برای تماس با انگلیسیها به بغداد فرستاد تا در این مورد بازنگری شود؟ آیا حرکت در جهتی که یک دولت ملی را پس از دو سال و نیم ساقط کند به نفع ملت ایران بوده است؟! آیا فدا کردن منافع ملی به پای «وجاهت ملی» به سود ایران بوده است؟!
.
دو روی یک سکه
شاه و مصدق هر دو نمیتوانستند پیروز شوند. ولی به سود ایران و ایرانی میبود اگر هر دو میتوانستند با یکدیگر کنار بیایند. ولی آنها ترجیح دادند یک نفر از این کودتا پیروز بیرون آید و آن شاه بود. بهترین منبع برای بررسی ۲۸ مرداد سخنان همین دو نفر است. از سخنان این دوست که میتوان دریافت هر دو اشتباه کردند و هر دو زمینه را برای انجام کودتا علیه خود آماده ساختند.
هر دو مرزهای خود را زیر پا نهادند: شاه با عزل نخستوزیر محبوب خود و مصدق با درخواست و تمدید اختیارات و انحلال مجلس و برقراری حکومت فردی. هر دو با سرسختی بر سر شیوه خود پافشاری نمودند: شاه با روش مسالمتآمیز و مثبت بر سر حل مسئله نفت و مصدق با روش تهاجمی و منفی. هر دو شیوهای مشابه در برابر خود و مردم داشتند: شاه مرعوب از تهدید و استعفای مصدق و مصدق خشنود از تهدید دائم به استعفا و کنارهگیری. این دو پیش از آنکه با خارجیان (آمریکا و انگلیس) به توافق برسند، میبایست نخست با خود به توافق میرسیدند و مصالح ملی را فراتر از منافع و موقعیت شخصی و عامهپسند بودن خود میدانستند.
مصدق در ۲۵ مرداد با نادیدهگرفتن فرمان عزل کودتا کرد و برای دو روز نخستوزیر ماند. شاه در ۲۸ مرداد با کودتا بازگشت و برای ۲۵ سال دیگر شاه ماند. اگر توازن قوا در ساختار سیاسی و نظامی ایران و نیز پشتیبانی مردمی و حمایت خارجی به سود مصدق میبود، کودتای ۲۵ مرداد پیروز میشد ودیگر ۲۸ مرداد وجود نمیداشت. اینکه کشور پس از آن چه موقعیتی مییافت و آن کودتا چه پیامدهایی میداشت، جز حدس و گمان نمیتواند باشد. احتمالاً همان زمان ایران جمهوری میشد ولی بر اساس تجربه و سیاست جبهه ملی و حزب توده در برابر انقلاب اسلامی و حکومت خمینی میتوان گفت که جمهوری ایران نمیتوانست چون جمهوریهای همسایه و کشورهای مسلمان خودکامه و موروثی نباشد! برقراری جمهوری در ایران ۲۵ سال پس از ۲۸ مرداد حاصلی جز خودکامگی نداشت، چه برسد اگر در سال ۱۳۳۲ برقرار میشد!
در واقع مصدق که خیلی نسبت به خود و محبوبیتاش مطمئن بود، روز ۲۶ مرداد طرفداران شاه را از خود راند، روز ۲۷ مرداد دست به سرکوب کمونیستها زد و روز ۲۸ مرداد تنها ماند. آیا او که به گفته خودش: «به یک عده مردم فهمیده و وطن پرست» تکیه داشت و در عمل مجبور شد با وزرایش مخفی شود، بقیه مردم ایران و یا هرکس را که با وی مخالف بود نفهم و وطنفروش میشمرد؟!
ایران اگرچه در سالهای بعد راه رشد متناقضی را پیمود، لیکن از نظر سیاسی بیش از پیش در خودکامگی فرو رفت. هر اندازه که نیروهای چپ، آزادیخواه و سوسیالیست و میهندوست دهانشان بسته میشد و امکانی نمیداشتند، آخوندها در سراسر کشور در مساجد و تکایا به این یا آن مناسبت مذهبی از منابر برای تبلیغ انقلاب اسلامی استفاده میکردند.
در ۱۱ مهر ۱۳۳۲ ادعانامه دادستان منتشر گشت که طی آن برای مصدق تقاضای اعدام شده بود. ولی در ۲ آذر ۱۳۳۲ دکتر محمد مصدق «به پاس خدماتش در نخستین سال نخستوزیریش در راه ملی شدن صنعت نفت» به سه سال زندان مجرد محکوم شد. مصدق پس از زندان در حبس خانگی بسر برد و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت. شاه به جای سلطنت راه حکومت در پیش گرفت و ۲۵ سال بعد بار دیگر راهی خارج شد. این بار اما رقیب کینهجو و سیهدل آمده بود که بماند و انتقام بگیرد. شاه و مصدق دو روی یک سکه ناب و در میان دولتمردان منطقه چهرههایی برجسته بودند. آنکه این سکه را باخت، ملت بود و آنکه آن را به خرج حکومتی جهنمی زد، خمینی بود.
کیهان لندن، مرداد ۱۳۸۳
—————————————————–
بازگشت به آرشیو مربوطه: واقعهی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
—————————————————–
به این پست مراجعه شود:
https://nabard.wordpress.com/2012/09/29/mary-quran-contradiction